عشق تو بربود ز من مایهٔ مایی و منی
خود نبود عشق ترا چاره ز بیخویشتنی
دست کسی بر نرسد به شاخ هویت تو
تا رگ نخلیت او ز بیخ و بن بر نکنی
با لب تو باد بود، سیرت نیکی و بدی
با رخ تو خاک بود صورت مردی و زنی
خنجر تیزیست برو حنجر هر کس که بری
حلقه به گوشیست درو حلقهٔ هر در که زنی
پردهٔ نزهت گه تو روی بلال حبشی
عود سراپردهٔ تو جان اویس قرنی
جان مرا مست کنی مست چو بر من گذری
عقل مرا پست کنی زلف چو در هم شکنی
راست چو دیوانه شوم بند مرا برگسلی
باز چو هشیار شوم سلسله درهم فگنی
چند کشی جان مرا در طلب بی طلبی
چند زنی عقل مرا از حزن بی حزنی
ایزدی و اهرمنی کرد مرا زلف و رخت
باز رهان جان مرا زیزدی و اهرمنی
از ره شیرین سخنی بس ترشم در ره تو
جان مرا پاک بشوی از خوشی و خش سخنی
چون تو بیایی برود هم دل و هم تن ز برم
دل که بود تا تو دلی تن چه بود تا تو تنی
از من و من سیر شدم بر در تو زان که همی
من چو بیایم تو نهای من چو نمانم تو منی
بر در و در مجلس تو تا تو بوی من نبوم
خود نبود در ره تو هم صنمی هم شمنی
بوالحسنم گشت لقب از بس تکرار کنم
پیش خیال تو همی از سخن بوالحسنی
شرقنی غربنی اخرجنی من وطنی
اذا تغیبت بدا وان بدا غیبنی
کی رهم از خوف و رجا تا کند از منع و عطا
غمزهٔ تو عمر هبا خندهٔ تو عیش هنی
کی شود ای جان جهان با لب و با غمزهٔ تو
عشق سنایی و فنا عقل سنایی و سنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این غزل بیانگر احساس عمیق عشق و بیخویشتنی شاعر است. شاعر میگوید عشق تو باعث شده که من خود را گم کنم و هیچ کس نمیتواند به عمق وجود تو دست یابد. او به رابطه میان عشق و هویت اشاره میکند و میگوید که با لب و چهره تو نیکی و بدی، مرد و زن، وجود دارند.
شاعر از سختیهای عشق سخن میگوید و از اینکه چگونه این احساس او را دیوانه و مست میکند. او به یاد میآورد که وقتی عاشق میشود، هم دل و هم تنش تحت تأثیر عشق قرار میگیرد و وقتی معشوق غایب میشود، احساس تنهایی و دلتنگی میکند.
این شعر به وضوح نشاندهندهی پارادوکسهای عشق، از جمله شوق و غم، حضور و غیبت، و قدرت و ضعف است و شاعر در تلاش است تا درک عمیقتری از این احساس پیچیده را بیان کند.
هوش مصنوعی: عشق تو همه وجود من را گرفت و از من و تو چیزی نماند. من در چارهای برای دوری از خودم نیستم، زیرا عشق تو به فکر من نمیرسد.
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند به مقام و وجود واقعی تو دست پیدا کند، مگر اینکه ابتدا ریشههای تو را از زمین بکند و به تمام وجودت آسیب برساند.
هوش مصنوعی: لب تو با نسیم خوشایندو، با چهرهات نیک و بد در هم آمیخته است، و آنچه از صورت تو مینماید تجلی مردی و زنی است.
هوش مصنوعی: خنجر تیز و برندهای است که میتواند به گلو هر کسی آسیب برساند؛ هر کسی که به دنبال راهی برای نفوذ به ارتباطات دیگران است، باید بداند که این راه میتواند خطرناک باشد. در واقع، هر دروازهای که به آن نزدیک شوی، ممکن است تو را با پیامدهای ناگواری روبرو کند.
هوش مصنوعی: پردهٔ زیبایی که تو در آن ظاهر میشوی، بویی مانند بوی عود دارد و سراسر وجود تو را مشغول کرده است، مانند جان اویس قرنی که به عشق و زیبایی غرق شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که از کنار من عبور میکنی، جانم را سرشار از شوری و مستی میکنی. با آنکه به من توجهی نمیکنی، اما عقل و اندیشهام را به زیر میکشی. وقتی که موهایت را به هم میریزی، همه چیز را به هم میزنی و آرامشم را بر هم زدی.
هوش مصنوعی: وقتی دیوانه میشوم، تا بند و زنجیر خود را رها میکنم، اما وقتی هشیار میشوم، همه چیز را به هم میزنم و در هم میریزم.
هوش مصنوعی: چند بار میخواهی جان مرا به خاطر خواستهای که ندارم به خطر بیندازی؟ چند بار میخواهی به خاطر غم و ناراحتی بیدلی، عقل مرا به چالش بکشی؟
هوش مصنوعی: مرا زلف و چهرهات به دو جهت مختلف کشیده است؛ از یک سو زیبایی و از سوی دیگر، زحمت و درد. جانم را از این جدایِ دوگانگی نجات بده.
هوش مصنوعی: از طریق کلام شیرین تو، تلخیها و سختیها را فراموش میکنم. به همین دلیل، جانم را از شادی و نشاطی پاک کن.
هوش مصنوعی: وقتی تو بیایی، هم قلب و هم بدنم از پیشم میرود. دل که بود وقتی تو دلی، و بدن چه بود وقتی تو تنی؟
هوش مصنوعی: من از خودم خسته و دلزدهام، چون وقتی به درگاه تو میآیم، تو آنجا نیستی و وقتی که در غیبت تو میمانم، دیگر من وجود ندارم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که در مجلس تو حضوری از من نیست، هیچکس در مسیر تو همنشین یا همصدا نخواهد بود.
هوش مصنوعی: لقب بوالحسن به من داده شده، زیرا هر بار که درباره تو صحبت میکنم، احساس میکنم که در تخیلم تو را بیشتر و بیشتر حاضر میکنم.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر غیاب یا دوری از وطن به وجود بیاید، همواره تلاش میشود که به نوعی از آنجا بیرون رانده شویم یا احساس غیبت کنیم. به عبارتی، با هر تغییر در وضعیت و حالتی که به وجود میآید، احساس دوری و بیگانگی از وطن در ما ایجاد میشود.
هوش مصنوعی: چه زمانی من از ترس و امید رها میشوم تا اینکه از منع و بخشش تو، چشمک زدن تو عمرم را تباه کند و خندهی تو زندگی مرا خوش بسازد؟
هوش مصنوعی: ای جانِ جهان، کی خواهد شد که عشق و محبت تو با لب و چشمِ زیبا و دلربایت به من هدیه شود؟ در این عشق، سنایی و فنا وجود عقل و تفکر سنایی و دیگر علمها را فراموش میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عارف گوینده اگر تا سحر صبر کنی
از جهت خسته دلان جان و نگهبان منی
همچو علی در صف خود سر نبری از کف خود
بولهب وسوسه را تا نکنی راه زنی
راه زنان را بزنی تا که حقت نام نهد
[...]
ای که به شیرین سخنی نرخ شکر می شکنی
حبک اضنی بدنی شوقک افنی وسنی
چهره برافروخته ای جان کسان سوخته ای
ماه کدامین فلکی شمع کدام انجمنی
دیده کنم فرش رهت چون تو به سویم گذری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.