گنجور

 
صامت بروجردی

ای کشته غلتان به خون ای علمدارم

بردی ز دل صبر و سکون ای علمدارم

ای زاده حیدر چه شد زور و بازویت

از چه ز زین گشتی نگون ای علمدارم

جان برادر حال من بی‌تو درهم شد

از بی‌کسی شکست پشتم قامتم خم شد

صبر از کفم بر باد رفت و طاقتم کم شد

داد از سپهر وایگون ای علمدارم

جان برادر بعد تو شد حسین بی‌یار

کردند دستت را قلم فرقه اشرار

چون بازوی شیرافکنت اوفتاد از کار

شد کوکب به ختم زبون ای علمدارم

چشم سکینه در حرم ماند اندر راه

از بعد تو دست من از چاره شد کوتاه

غیر از خدا نبود کسی از دلم آگاه

بی‌تو روم در خیمه چون ای علمدارم

بعد ار تو شد اندر جهان در بدر زینب

در دست دشمن دستگیر خون جگر زینب

با شمر دون شد سوی شام همسر زینب

در بود ایمن تاکنون ای علمدارم

بهر شبیخون روز و شب لشکر ماتم

شد سوی (صامت) رهنمون ای علمدارم

تنها نه من گردیده‌ام با غمت همدم

زد تا قیامت ماتمت شعله در عالم

بهر شبیخون روز و شب لشکر ماتم

شد سوی (صامت) رهنمون ای علمدارم