گنجور

 
یغمای جندقی

پا منه بر طاق این فیروزه منظر آفتاب

آفتاب باز کش سر آفتاب

شرم کن از آفتاب روز محشر آفتاب

آفتاب بازکش سر آفتاب

تا نگردد از هلاک خسرو گردون مقام

شادکام داور اقلیم شام

موکب خود بازمان در سمت خاور آفتاب

آفتاب بازکش سر آفتاب

از پی خون ریز ماه برج خورشید نجف

بسته صف خیل ظلم از هر طرف

بر میاور از نیام امروز خنجر آفتاب

آفتاب بازکش سر آفتاب

جام سرمستان صهبای عطش با صد فسون

دهردون کرد خواهد پر زخون

هوشیاری کن مزن بر سنگ ساغر آفتاب

آفتاب بازکش سر آفتاب

زورق زرین مکش زین لجه زنهار خوار

بر کنار تا نگردد حوت وار

ناخدای بحر دین در خون شناور آفتاب

آفتاب بازکش سر آفتاب

گر نخواهی جامه آل پیمبر همچو شام

نیل فام بر مکش از روی بام

تا قیامت پرده از شام معنبر آفتاب

آفتاب بازکش سرآفتاب

گیرمت دل می نسوزد بر شهنشاه عرب

ای عجب گردهد جان تشنه لب

رحم کن بر نامرادی های اکبر آفتاب

آفتاب بازکش سرآفتاب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode