در این ویران سر بیجا کسی منزل نمیگیرد
اگر گیرد کسی مجنون بود عاقل نمیگیرد
نمیپاشی چرا از مخزن دل اشک گلناری
جز این یک میوه باغ زندگی حاصل نمیگیرد
دلم دایم به ترک آرزوی غیر میکوشد
چرا پس خود دمی از آرزوها دل نمیگیرد
به آسایش دلم الفت نمیدارد عجب دارم
که این کشتی ز بدبختی به خود ساحل نمیگیرد
به اوضاع جهان مایل شدن اندازه دارد
مسافر کار را چندان به خود مشکل نمیگیرد
به تقوای فقیه شهر میخندند نادان
چرا پس کامل ما عبرت از جاهل نمیگیرد
اگر این است اوضاع جهان (صامت) که من بینم
کسی من بعد از این غیر از ره باطل نمیگیرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسی از زلف پریشان خونبهای دل نمی گیرد
صبا را کس به خون لاله بسمل نمی گیرد
زبخششهای عشق (پاک) طینت سینه ای دارم
که چون آیینه کین سنگ را در دل نمی گیرد
عجب دارم همای وصل بر من سایه اندازد
[...]
به صد افسون در آن دل یاد من منزل نمیگیرد
بلی آیینة خور تیرگی در دل نمیگیرد
دل آسودگان از دستبرد فتنه آزادست
کسی هرگز خراج از ملک بیحاصل نمیگیرد
چنان در خط و زلف او زبان شانه جاری شد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.