گنجور

 
صامت بروجردی

دو شینه دل از دوری دلبر گله می‌کرد

تنگ از طمع وصل بخود حوصله می‌کرد

از آمد و شد گشت چنان قاصد آهم

کز ضعف تو گویی طلب راحله می‌کرد

هر دم بسر کوی تو از بیم رقیبان

چون چله نشین ورد زبان به سلمه می‌کرد

گر سخت نبد جان ز چه از رفتن جانان

اندر قفس تن قدمی فاصل می‌کرد

می‌دید مرا پای دل از گریه به گل باز

از زلف چه زنجیر چرا سلسله می‌کرد

دیشب که جرس هم نفس ناله ما بود

از زمزمه خون در جگر قافله می‌کرد

نو شیفته همره ما بود که امشب

تا آخر منزل سخن از ممشبه می‌کرد

هر لحظه کنم روی به یک سوی چه می‌بود

گر عشق مرا عازم یک مرحله می‌کرد

در عشق چو (صامت) نبرد صرفه بجز غم

ای کاش که این آرزو از سریله می‌کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode