گنجور

 
صامت بروجردی

چنین فرمود آن شاهنشه دین

شفیع‌المذنبین ختم‌النبیین

که چون گردد صباح روز محشر

به پا میزان عدل حی داور

بیاید بنده‌ای از جرم در بند

به دیوان‌خانه عدل خداوند

ندا آید بدو کای بنده من

ز عصیان سر به زیر افکنده من

گناهان تو می‌آید به یادت

که آتش افکند اندر نهادت

چه کردی در فلان روز و فلان شب

نیندیشیدی از پایان مطلب

به عالم بی‌وفایی‌ها نمودی

ز درگاهم جدایی‌ها نمودی

شمارد حق چنان یک یک گناهش

کند از هر گناهی دل تباهش

حجاب از کار آن بدکار گیرد

ز جرمش سر به سر اقرار گیرد

رسد تا بر گناهی کز قباحت

رسیده تا به سر حد فضاحت

نماند طاقت نطق و بیانش

زبانش لال گردد در دهانش

ندا آید که ای بدکار چونی

متاع معصیت در بار چونی

نمی‌ترسیدی آن روز از عذابم

نمی‌گویی چرا اکنون جوابم

چنین گوید که ای پروردگارم

چه گویم شرمسارم شرمسارم

سر شرمندگی در پیش دارم

حیا از کرده‌های خویش دارم

ندا آید که تو با آن لئامت

حیا کردی ز من با این کرامت

من اولی در خیایم گر رحیمم

گنه‌بخش و خطاپوش و کریمم

گذشتم از همه جرم و گناهت

ببخشیدم تو را بر این حیایت

بیا (صامت) دگر رو با خدا کن

گنه تا کی برو دیگر حیا کن

حیا دارد ثمرها جاودانی

حیا را پیشه کن تا می‌توانی