گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صامت بروجردی

که خفته‌ اندرین قالب که باشد اندرین ماوی

که گه خواند سوی دینم گهی راند سوی دنیا

گهی پوشد به جسم طیلسان «سولت نفسی»

گهی بخشد شرف بر قدم از تشریف کرمنا

گهی روشن کند دل از ید و بیضاء موسایم

گهی سازد چه فرعون ادعای ربکم اعلا

دهد در کسوت جم گه قلم خود را چو اهریمن

گهی از رب هب لی چون سلیمان برکشد آوا

گهی گوید بیاض طلعت نیکان بود نیکو

گهی گوید سوادزلف حورالعین بود زیبا

گهی گوید برو تا کعبه مقصود از خشکی

گهی گوید مترس از غرق و رو کن جانب دریا

بود عمری کزین جمعیت ضدین از هر سو

شدم دنبال قول عمرو و بکر و زیدرا پویا

نه از فتوای این گردید لختی کام جان شیرین

نه از غوغای آن شد ذره مغز خرد پیدا

سر تسلیم بنهادم به خاک قبله طاعت

کشیدم از دل سوزان نعیر «رب سلمنا»

خدنک «ربکم ادعونی» آمد بر نشان یعنی

نوید استجابت یافتم از ایزد یکتا

همانا گشتم از الهام ربانی چنین ملهم

که ای سلطان ملک جهل و شاه کشور سودا

چرا در تیه حیرت مانده حیران و سرگردان

نمی‌بینی مگر شمع هدایت درکف موسی

زند کوس جهان شادی بر او رنگ جهانشاهی

که قائم بر وجود وی بود دنیا و مافیها

امام عصر و ختم اوصیا شاهی که می‌باشد

به دفتر خانه ایجاد نامش اولین طغری

ولی حضرت دادار و مه کعبه و زمزم

سمی احمد مختارشاه یثرب و بطحا

اساس شرع و منهاج طریقت مقتدای دین

سپهر مجد و منشاء حقیقت عائی اشیا

کتاب خلقت کون و مکان را اولین مطلع

سودا انبیا و اولیا آخرین انشا

شه دجال کش ویران کن معموره بدعت

امام بت شکن درهم نورد عزت عزی

نسیم رحمت حق شعله قهر خداوندی

علیم سر مطلق راز دان وحی ما او حی

ز نقش کلک نقاش ازل در صفحه هستی

چنین صورت نخواهد یافت تا شام ابد اجرا

عباد الله را معبود در ملک عبودیت

نموده قامت موزون دو تا در سجده یکتا

الا ای شمه طاق هدایت چند در راهت

بماند باز چشم انظار بنده و مولی

گرفت ظلمت خفاش شرق و غرب عالم را

نهان تا کی بزیر ابر باید بیضه بیضا

خلل افتاد در ارکان شرع و پایه ملت

به غیر از اسمی از اسلام نبود در جهان بر جا

معطل مانده حکم ایزد و امر نبی چندان

که نبود امتیازی در میان مومن و ترسا

نموده مندرس کار نبوت را و افکنده

به دعوای ریاست هر طرف نومفیان غوغا

ز بس احکام ناشایسته ز اقلامشان جاری

زمین از خون ناحق سرخ شد چون لاله حمرا

حسام انتقامت چند ماند در نیام آخر

جهان شد سر به سر ویران از این قضات بی‌پروا

به اولاد علی کردند ظلمی آل مرجانه

که افتاد از زبانها نام خون ناحق یحیی

فتاده گوشوار راست از عرش خدا یعنی

حسن را کرد از زهر بلا خونین جگر اسما

برای حفظ ملک عاریت آخر معاویه

حسن را کشته و ننمود از روز جزا پروا

ز بعد مرگ غیر مجبتی کی گشته مظلومی

تنش سوراخ از پیکان ظلم زمره اعدا

چرا کردند از فن جوار جد خود منعش

مگر در شان وی نازل نشد حکم ذوی القربی

سه روز افتاد اندر کربلا بعد از حسن به یسر

تن صدپاره جدت حسین در دامن صحرا

به یاری تا کشد در وقت جان دادن ز غمخواری

عزیز مصطفی را رو به سوی قبله دست و پا

نه دلسوزی که گوید ابن سعد نامسلمان را

مکن پامال اسباب پیکر پرورده زهرا

پی ننگ عرب این بس که آخر کهنه پیراهن

نمودند از تن سبط رسول هاشمی یغما

این ای صاحب عصر و زمان کز معصیت(صامت)

شده آهش جهان افروز اشک دید طوفان را

چه باشد کز نگاه کیمیا آثار خودسازی

بحاس پیکر او را اخلاص از آذر عقبی