گنجور

 
صامت بروجردی

ای گرامی دخت سالار امم

لوح محفوظ خدای ذوالنعم

همسر و همخوابه حبل‌المتین

ماه برج عروه الوثقای دین

از تو جسته سکه عصمت رواج

عصمتت بگرفته از عفت خراج

با وجود چون تو زن در احترام

دیگر از مردان نباید برد نام

کوه مس را می‌کند کان طلا

خاک پای فضه‌ات چون کیمیا

آبروی مریم از خاک درت

ساره چون هاجر به خدمت در برت

گر تویی زن سرافراز یمن

کاش مردان جهان بودند زن

کرده حق نام گرامت فاطمه

ملک هستی را وجودت قائمه

ذات تو اسباب ایجاد وجود

خاطرت آئینه غیب و شهود

سر مکنون خدای اکبری

جفت حیدر دختر پیغمبری

قلب تو ای قلزم مجد و شرف

شد برای یازده کوکب صدف

قامتت ای سرو بستان صفا

پای تا سر نخل توحید خدا

آنچه قدرت داشت ذات کردگار

جمله را برده است در ذاتت به کار

بیش از اینم نی بو صفت دسترس

گر بود در خانه کس یک حرف بس

روز محشر (صامتت) را یار باش

جرم او را در جزا ستار باش