گنجور

 
سام میرزا صفوی

مولد او شیرازست اول در خدمت سلطان یعقوب بود پیش از آن بکار دگری اوقات میگذرانید اما آن زمان که بخدمت سلطان یعقوب افتاد ترقی کلی کرد و در آن زمان او را بابا شاعر میگفتند، او بسیار حریص شراب و بد مست بود و دایم الاوقات در شرابخانه بسر می برد و بعد از زیارت پادشاه مذکور در زمان صاحبقران مغفور بخراسان افتاد. و در شهر ابیورد ساکن شده حاکم آن دیار هر روز یک من شراب و یکمن گوشت مقرر کرده بود که باو میدادند . در آخر کار او بجایی رسید که مردم شراب خانه او را از پی مایحتاج خود ببازار و شهر میفرستادند و باو هزلهای رکیک میکردند و او بواسطه شومی حرص شراب تحمل میکرد و در آخر بمشهد مقدسه رضویه آمد و در شهور سنه خمس و عشرین و تسعمایه جرعه کل نفس ذائقه الموت چشید این چند بیت از جمله اشعار آبدار اوست :

بخاطری که تویی، دیگران فراموشند

نخل تو سرکش و دل خود کام من همان

ناز تو همچنان، طمع خام من همان

نخل قدت که از چمن جان بر آمده

شاخ گلی بصورت انسان بر آمده

گر میروم نزدیک او ذوق وصالم می کشد

ور می نشینم گوشه ای تنها، خیالم می کشد

فراموشم شود چندان کازو بیداد میآید

ولی فریاد از آن ساعت که یک یک یاد میآید

بدام انتظار او من آن صید گرفتارم

که جانم میرود تا بر سرم صیاد میآید

ملامت بین که هر سنگی که جست از تیشه فرهاد

هوا می گیرد و هم بر سر فرهاد میآید

اگر یاد آرمش یکدم که از دل غم برد بیرون

غمی آید که بازم بیخود از عالم برد بیرون

بود از مردنم دلسوز تر دلسوزی همدم