گنجور

 
سام میرزا صفوی

از دارالمؤمنین استرآباد است و از ارباب صلاح و سداد. سلیقه اش چون بمعما چسبان بود در اوایل تحصیل آن فن کرده و در اواخر آنرا نیز از خود اسقاط نمود از غایت صفای نیت و خلوص طویت بمداحی اهل بیت علیه السلام روی آورده از رشحات اقلام بلاغت انجامش ریاض سخنوری نضارت پذیرفت و از برکت سحاب افادت آیاتش گلهای گوناگون در حدایق آمالش شکفت و گاهی بگفتن مثنوی مبادرت میورزید .

کتاب بلقیس و سلیمان از جمله اشعار آن خجسته آثار است وفاتش در سنه احدی و عشرین و تسعمایه بود.این چند بیت از قصاید اوست :

که همچو صبح نهان، داغ بر جگر دارد

چو خس فتاده بخاکم ولیک آب سرشک

امید هست غبارم ز خاک بردارد

بهم بود غم و شادی اسیر دنیا را

مگس دو دست بسر، پای در شکر دارد

ز بعد معرفت کردگار لم یزلی

نبی شناسم و آن گه علی و آل علی

خداست آنکه بود در ممالک تقدیس

وجود منفردش متصف ز بی عللی

نبی است آنکه بود در مدارس تحقیق

بری کتاب کمالش ز نکته جدلی

علیست آنکه گدازد بیرق لمعه تیغ

حسود را که بود قلب بوته دغلی

کننده ی در خیبر علی ابوطالب

حریف غالب هر کس که هست در هر باب

تو آن شهی که اگر کرده اند فی الواقع

نفس چو رفت چه سازی اگر نیامد باز

برکفم مانده نشانها بس که در ایام غم

جذبه عشقت کشیده رشته صبرم ز کف

بباغ دل، در آن بستانسرای عالم فانی

نهال آرزومنشان که باز آرد پشیمانی

شب در فضا از ماه نو کشتی در آب انداخته

در این قصیده که در منقبت حضرت امیر است این بیت بسیار خوب گفته .