گنجور

 
سام میرزا صفوی

صنعتش از تخلص معلوم و در عالم عاشقی همیشه قرین هموم و غموم، اشعارش بغایت بچاشنی و غم زدا چنانکه از ملاحظه شمه ای از آنها این معنی هویدا میگردد:

غرق عرقی در دل گرم که گذشتی

شده روز بیخود آنکس که شبت شراب داده

این ابیات هم از اوست :

چو نخفته باغبانی که بگلبن آب داده

هر ورقی چهره آزاده ایست

هر قدمی فرق ملک زاده ایست

چشم بتان است که گردون دون