صنعتش از تخلص معلوم و در عالم عاشقی همیشه قرین هموم و غموم، اشعارش بغایت بچاشنی و غم زدا چنانکه از ملاحظه شمه ای از آنها این معنی هویدا میگردد:
غرق عرقی در دل گرم که گذشتی
شده روز بیخود آنکس که شبت شراب داده
این ابیات هم از اوست :
چو نخفته باغبانی که بگلبن آب داده
هر ورقی چهره آزاده ایست
هر قدمی فرق ملک زاده ایست
چشم بتان است که گردون دون