گنجور

 
سام میرزا صفوی

شرافت سخنانش از دیوانش معلوم و طراوت کلامش در طی کلام فصاحت آیاتش مفهوم میشود در شعر از جمله شاگردان مولانا لسانی است . اگر چه نسبت بمولانا از او چند بیروشی سر زده نسبت شعری چند بیمعنی باو کرده و نام او سهواللسان کرده اما چون سوگند بغلاظ و شداد میخورد که این معنی به اغوای جمعی مفتن که عقل در وادی ایشان حیرتی دارد سمت ظهور یافت و آخر از آن بغایت خجل و منفعل بود یحتمل که روح پر فتوح مولانا نیز از او این معذرت پذیرد آخر در سنه ست و خمسین و تسعمایه در حینی که من در دارالأرشاد اردبیل بودم بآنجا آمد و در وبای عامی که در آنسال در آنجا واقع شده بود فروشد و دست تعلقات از دامن حیات گسست و بحظیره ی قدس پیوست و مضمون این بیت بادا رسانید :

این غزل از جمله اشعار آبدار اوست :

زین خار بغیر از گل حرمان چه گشاید

بی خط تو از سبزه ی نو خیز چه خیزد

بی لعل تو از غنچه خندان چه گشاید

خونابه گشای دل چاکم دگر آمد

تا بازم از این رخنه گر جان چه گشاید

ای خضر! حیات ابد از نوش لبی جوی

پیداست کازان چشمه حیوان چه گشاید

چون غنچه، شریف از گره دل چه به تنگی؟

دل چاک کن، از چان گریبان چه گشاید

کی غم عاشق زگشت باغ و صحرا میرود

عشق تا با اوست، غم با اوست هر جا میرود

آخر عمر شریف است ای صبا رو پیش یار

گو یک امروزش مران زین در که فردا میرود

هجوم آورد غم طوفان بیداد است پنداری