گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سام میرزا صفوی

که بمولانا احمد تونی مشهور است و معلم حضرت صاحبقرانی بوده، آخر نمک حرامی کرده از این آستان عالیشان روی گردان شده بروم رفت و با امیرخان که آنزمان حاکم هرات بود خاطر نشان کرد که او هجو شما و مردم هرات کرده و سبب عداوت این بود که در شهر آشوب برای او گفته بود:

امیرخان او را طلبیده و بعد از ثبوت دست راست و زبان او را بریدند در آن محل گفته بود :

چون غلیواژی که شش مه ماده و شش مه نر است

از دست احمد طبسی روز ماجرا

بعد از آن زبان او گویا بود و بدست چپ به از اول مینوشت نقل میکنند که : یکی از او پرسیده بود که سبب سخن گفتن تو بعد از آنکه زبانت را بریدند چه بود. جواب گفته بود که آن روز که دست و زبانم را بریدند متعلقان مرا بخانه بردند خون از دست و زبانم نمی ایستاد . آخر بیهوش شدم در آن بیهوشی در خواب دیدم که در آستان ولایت مکان امام وارث نبی علیه السلام امام هشتم قبله هفتم سلطان الأولیا و برهان الأتقیا :

دست بریده ی من و دامان مرتضی

علی بن موسی بن جعفر آن شهنشاهی

صلواه الله علیه و آله و سلم واقع شده ام و هم چنان خون از دست و زبانم میرود. کسی در آنجا ایستاده بود بمن گفت آستان را ببوس . من گفتم چون ببوسم که میترسم آستان بخونم ملوث شود. دیگر بار مرا ببوسیدن آن آستان اشارت کرد همین که آستان را بوسیدم بیدار شدم خون از دست و زبانم ایستاده بود زبان بدرود و شکر الهی و حضرت نامتناهی گشودم . از دست و زبان که برآید کاز عهده ی شکرش بدر آید . یاران را آواز دادم ایشان تعجب کنان پیشم آمدند و از حالم خبر پرسیدند.

بعد از اطلاع این امر غریب بکرامت آن مقتدای عالمیان حمل کردند جایی که حضرت رسول الله صل الله علیه و آله و سلم گفته باشد « ستد فن بضعه منی بارض طوس لایزورها الامؤمن لوجب الله له الجنه و حرم جسده علی النار » از کسی که پاره ای از تن مبارک رسول الله و امام همام باشد مثل این و هزار مرتبه زیاده از این عجیب و غریب نیست .

که خوانده اند سلاطین دهر سلطانش

شرح اوصاف کمال تو کماهی نتوان

جماعتی که مولانای مذکور را پیشتر از بریدن زبان دیده بودند میگفتند که اول در زبان او لکنتی بوده و بعد از آن که بریده بودند آن لکنت برطرف شده بود و بسیار فصیح تر از اول متکلم بود بعد از آن چهار سال دیگر زنده بود در سنه اثنین و ثلاثین و تسعمایه در هرات فوت شد این دو بیت را هم در آنوقت در شکایت روزگار گفته بود :

زبان و پنجه من داد بخت بد بر باد

دلا تخیل مهر و وفا ز مردم دهر