گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سام میرزا صفوی

از شهر هرات است اول به کلیچه پزی اوقات صرف میکرد بعد از آن میل بشاعری کرده شعر بسیار جمع کرد چون عامی است اکثر سخنان خودش را نمی فهمد . این مطلع گویای حسب حال خود گفته :

اشعار او قریب بده هزار بیت میرسد از قصیده و غزل و غیره ولی غزل بهتر از اشعار دیگرش است خودش مرد فقیر و درویش نهاد است و گاهی به تجارت بجانب هند میرود و اوقات از آن وجه میگذراند و از کسی طمعی ندارد این چند بیت از اشعار او ثبت افتاد :

یاران و همنشین و رفیقان همدمند

فریاد از آن کسان که ندانند این قدر

کاز عمر آن خوشست که یک لحظه با همند

عشاق را چه شد که غم هم نمیخورند

خوبان اگر ز محنت عشاق بی غمند

دولت وصل نگوییم که ما را هوس است

این سعادت که غمش هم نفس ماست بس است

عتاب یار چه غم گر مرا خراب کند

ره صحرای محنت گیر و رو در وادی غم کن

بهر کس دوستی کردی شد آخر دشمن جانت

بخود گر نیستی دشمن بمردم دوستی کم کن

بدرد و داغ تنهایی دوا از کس مجو ایدل

نه اظهار جراحت های خود . نی یاد مرهم کن

چو در خیل سگان یار جا داری غنیمت دان

نمیگویم کنار از صحبت یاران همدم کن

منال از سستی عهد بتان سنگدل حیدر

اساس عقل بر هم زن بنای عشق محکم کن

گوش باید کرد هر جا گفتگویی بگذرد

شاید آنجا گفتگوی ماهرویی بگذرد

نگذرد جز آرزوی وصل جانان در دلم

در دل کس غیر از این گر آرزویی بگذرد

با رخت آیینه دل در مقابل داشتم

در مقابل صورتی دیدم که در دل داشتم

پس از این به هر سر ره من و عرض بینوایی

که کنم دعای جانت به بهانه گدایی

همه شب در این خیالم که رسم بوصل روزی