گنجور

 
سام میرزا صفوی

در اوایل ببرزگری اوقات میگذرانید و در اواخر بواسطه شهرت شاعری و لطف پای دردایره ی سپاهیگری که هیچکس جان از آن دایره ی بی سر و پا بسلامت بیرون نبرده نهاد . در اوایل زمان صاحبقران مغفور بمراتب عالی صعود کرد اما بموجب القاص لایحب القاص بسعایت امیر نجم زرگر که در آن ولاسهم سعادتش بکمان خانه اقبال رسیده بود هدف تیر غضب او گشته و کشته شد . در محل رفتن غزلی که این دو بیت از آنست در سلک نظم کشید و یادگار بر صفحه روزگار بی اعتبار گذاشت

آتش نبود آه من دردمند بود

مرا بجور بکشتی طریق داد این بود

ز پادشاهی حسن توام مراد این بود

چو در بسینه من خاکها فراوان است

این غزل هم از او بیادگار ثبت افتاد :

و گر منهم نباشم در جهان دیوانه ای کمتر

اگر بی نام و ناموسم فراغم بیشتر باشد

و گر بیخانمانم گوشه ی ویرانه ای کمتر

از آن سیمرغ را در قاف عزت آشیان باشد

که شد زین دامگه مشغول آب و دانه ای کمتر

کس عاشق بود کاز آتش سوزان نپرهیزد

براه عشق نتوان بودن از پروانه ای کمتر

چه خوش بزمی است عالم لیک ساقی جام غم دارد

خوشا رندی که خورد از دست او پیمانه ای کمتر

مکن مانی عمارت در سرای دهر بیرون شو

قبرش در گورستان سرخاب تبریز است، چون مصور بی بدل و نقاش بی نظیر بود اشعارش خالی از صورتی نیست . چنانکه میگوید :

برای این دو روزه عمر محنت خانه ای کمتر

صورت مجنون کشم در عاشقی تمثال خویش

سر پا برهنه بین به چه اندام آمدند

ای گریه! فاش کن غم و درد نهانیم