گنجور

 
سام میرزا صفوی

در زمان سلطان یعقوب منصب ملک الشعرایی تعلق بدو داشت گویند بسیار خودپسند و خود رای بود و هیچکس در شعر او دخل نمیتوانست کرد که اگر دخل میکرد میرنجید و دیگر بآن مجلس نمی آمد اما در شعر طبعش خوب و شعرش مرغوب بود. آخر از عراق بخراسان رفت و از آنجا متوجه هند شد و در یکی از شهرهای کجرات ساکن شد و در آن ولا این مطلع گفته :

نمک چندان که در عالم فتد شور

کجراتیان همه نمکی دل کبابشان

در شهر مذکور در سنه خمس و ثلاثین و تسعمایه فوت شد گویند عمر او بصد سال رسیده بود . این چند مطلع از اشعار او آورده میشود :

خونخواره اند و خون حریفان شرابشان

بیا ای عشق آتش زن دل افسرده ی ما را

بنور خویش روشن کن چراغ مرده ی ما را

خواب دیدم کاز هوا شاهین او صیدی ربود

چون شدم بیدار مرغ دل بجای خود نبود

غرق عرق شده رخ چون آفتاب تو

طوفان حسنی و همه عالم خراب تو

چو گفتی ام که برو، پیشت آمدم از شوق

بخود نبودم و این فهم کردم از سخنت

به بیدردان نشینی کی فتد بر من نگاه از تو

نه قدر حسن میدانی نه درد عشق، آه از تو

بطرف میکده ها روز بینوایی ما