شوق می ام نیمه شب بر در خمار برد
بوی گلم صبح دم بر صف گلزار برد
ناله چنگ مغان آمد و گوشم گرفت
بیخودم از صومعه بر در خمار برد
با همه مستی مرا پیر مغان بار داد
هرچه ز هستی من یافت به یکبار برد
ساقی ام از یک جهت ساقر و پیمانه داد
مطربم از یک طرف خرقه و دستار برد
همچو گلم مدتی عشق در آتش نهاد
عاقبت آب مرا بر سر بازار برد
کار چو با عقل بود عشق مجالی نداشت
عشق درآمد ز در عقل من از کار برد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بار دگر پیر ما رخت به خمار برد
خرقه بر آتش بسوخت دست به زنار برد
دین به تزویر خویش کرد سیهرو چنانک
بر سر میدان کفر گوی ز کفار برد
نعرهٔ رندان شنید راه قلندر گرفت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.