گنجور

 
سلمان ساوجی

کریما گوش کن گفتار نغزم

که چون من نغز گفتاری نباشد

سوالی می‌کنم فرما جوابی

کزین پیسی وزان عاری نباشد

فقیری که در بغداد سی کس

بود نانخوار و غمخواری نباشد

نهال مکرمت بر کس نبخشد

به صدر دولتش باری نباشد

سخن باشد متاع او و آنگه

متاعش را خریداری نباشد

به ناچارش بباید رفت از اینجا

چو غیر از رفتنش چاری نباشد

سوالی دیگرم هست از خداوند

بگویم گر دل آزاری نباشد

روا باشد که در دیوان سلطان

مرا مرسوم و ادراری نباشد؟

چرا باید که در اوراق احسان

بنام بنده دیناری نباشد