گنجور

 
سلمان ساوجی

ای عذار تو از آفتاب تا بی یافت

گمان مبر که عذارت در آفتاب بسوخت

ولی چو در رهت افتاد آفتاب به مهر

جمال روی تو را دل بر آفتاب بسوخت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode