پناه زمره اسلام تاج دولت و دین
زهی خرد ز وجود تو کسب کرده کمال
ز طبیب خلق تو باشد دماغ عقل سلیم
ز حسن رای تو یابد عروس ملک جمال
خدایگانا دانی که بنده سلمان را
جناب توست درین مملکت ماب و مال
سه هفته شد که ز سرما و برف در تبریز
به جز تردد خاطر تردد است محال
هزار بار به عزم درت کمر بستم
ولیکنم یخ و سرما نمیدهند مجال
بدانچه تا نکنی حمل بر کسالت من
ضرورت است مرا بر تو عرض صورت حال
همیشه تا بود اقبال و مملکت بادا
در تو قبله ملک و مقبل اقبال
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به ستایش و تمجید از یک پادشاه یا شخصیت مهم مذهبی و سیاسی پرداخته است. شاعر به دلیل سردی و برف شدید در تبریز، از سختیهایی که متحمل شده، سخن میگوید و به عشق و ارادت خود به آن شخصیت اشاره میکند. او به اهمیت وجود این شخص در نگهداری کشور و دین تأکید میکند و بیان میکند که هرگز از کوشش برای یاری رساندن به او کوتاهی نخواهد کرد. در نهایت، شاعر امیدوار است که کشور همیشه زیر سایهی این فرمانروا باشد و اقبال و موفقیت را برای او آرزو میکند.
هوش مصنوعی: پناهی برای گروه مسلمانان، تاجی از قدرت و دیانت. چه خوشبختی است که وجود تو کمال و تمامیت را به دست آورده است.
هوش مصنوعی: عقل سلیم تحت تأثیر خوبیهای توست و حکمت تو باعث میشود که زیبایی و جذابیت به کمال برسد.
هوش مصنوعی: ای پروردگار، آیا میدانی که در این سرزمین و داراییام، بنده تو، سلمان، هستم؟
هوش مصنوعی: سه هفته است که به خاطر سرما و برف در تبریز، فقط در خیال تردد میتوان حرکت کرد و واقعاً امکان رفت و آمد نیست.
هوش مصنوعی: هزار بار تلاش کردهام تا به درگاهت بیایم و خود را آماده کردهام، اما شدت سرما و یخبندان اجازه نمیدهد که به هدفم برسم.
هوش مصنوعی: باید به این موضوع توجه کنی که تا زمانی که به تنبلی من حمله نکنی، لازم است که وضعیت خود را به تو توضیح دهم.
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که شانس و خوشبختی وجود دارد، سرزمین تو محل توجه و هدفی برای دستیابی به سعادت و موفقیت خواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسان که تلخی زهر طلب نمیدانند
ترش شوند و بتابند رو ز اهل سؤال
تو را که میشنوی طاقت شنیدن نیست
مرا که میطلبم خود چگونه باشد حال؟
شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی
[...]
به سیصد و چهل و یک رسید نوبتِ سال
چهارشنبه و سه روز باقی از شوّال
بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم
سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال
ستوروار بدینسان گذاشتم همه عمر
[...]
اگر کمال بجاه اندر است و جاه بمال
مرا ببین که ببینی کمال را بکمال
من آن کسم که بمن تا بحشر فخر کند
هر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال
همه کس از قبل نیستی فغان دارند
[...]
همیشه گفتمی اندر جهان به حسن و جمال
چو یار من نبود وین حدیث بود محال
من آنچه دعوی کردم محال بود و نبود
از آنکه چشم من او را ندیده بود همال
ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت
[...]
ز نور قبۀ زرین آینه تمثال
زمین تفته فرو پوشد آتشین سر بال
فروغ چتر سپهری بیک درخشیدن
بسنگ زلزله اندر زند بگاه زوال
درر چو لاله شود لعل در دهان صدف
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.