گنجور

 
سلمان ساوجی

ترکم، عرب مثال، چنگ بر عذار بست

مردانه، روی بست و دل عاشقان، شکست

ای صبر، چون رکاب زمانی بدار پای

کان شهسوار ترک، عنان می‌برد ز دست

آنکس که گشت کشته، ز سودای چشم تو

خیزد صباح روز قیامت، ز خاک مست

هر کس که در کشاکش عشق توام بدید

از صحبت کمان قد من چو تیر جست

رحمت بر آب دیده که چند آنچه راندمش

دستم ز آستین و ز دامن، نمی‌گسست

با آنک در میان تو دل بست عالمی

کس زان میان به غیر کمر، طرف بر نبست

دارم سری و از تو مرا، سر دریغ نیست

پیش تو می‌نهم، من درویش هر چه هست

ما بی‌خودیم و مدعیانند بی‌خبر

زان می که داده است به ما ساقی الست

در طیره‌ام ز طره که گستاخ در رخت

بنشست و راستی، به همه روی کج نشست

صوفی، رفیق زمره اصحاب رهروست

سلمان، ندیم مجلس رندان می‌پرست