گنجور

 
سلمان ساوجی

ما به دور باده در کوی مغان آسوده‌ایم

از جفا و جور و دور آسمان آسوده‌ایم

در حضور ما نمی‌گنجد گرانی جز قدح

راستی ما از حضور این گران آسوده‌ایم

زاهدم گوید که فردا خواهم آسود از بهشت

گو: برو زاهد بیاسا ما از آن آسوده‌ایم

چرخ در کار زمین است و زمین در بار چرخ

هر یکی را حالتی ما در میان آسوده‌ایم

هر که را می‌بینم از کار جهان در محنت است

کار ما داریم کز کار جهان آسوده‌ایم

پیش از این از کبر اگر سودیم سر بر آسمان

بر زمین یکسر نهادیم این زمان آسوده‌ایم

صدر جوی بارگاه قرب می‌گردد به جان

بر بساط عجز و ما بر آستان آسوده‌ایم

زین دو قرص گرم و سرد هفت خوان آسمان

کس نیاسودست و ما زین هفت خوان آسوده‌ایم

دوستان از بوستان جویند سلمان میوه‌ها

ما به انفاس نسیم بوستان آسوده‌ایم

 
 
 
سعدی

ما به روی دوستان از بوستان آسوده‌ایم

گر بهار آید وگر باد خزان آسوده‌ایم

سروبالایی که مقصود است اگر حاصل شود

سرو اگر هرگز نباشد در جهان آسوده‌ایم

گر به صحرا دیگران از بهر عشرت می‌روند

[...]

همام تبریزی

ما به بوی زلف یار مهربان آسوده‌ایم

گر نباشد مشک و عنبر در جهان آسوده‌ایم

چون به خلوت با خیالش عشق بازی می‌کنیم

از گلستان فارغیم از بوستان آسوده‌ایم

تا خیال قامتش در دیدهٔ گریان ماست

[...]

صائب تبریزی

ما به بوی گل ز قرب گلستان آسوده‌ایم

از گزند خار و منع باغبان آسوده‌ایم

جام می بر مدعای ما چو گردش می‌کند

گر به کام ما نگردد آسمان آسوده‌ایم

شعله را خاشاک نتواند عنان‌داری کند

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ما ز سودای گل و از بوستان آسوده‌ایم

نوبهاری جسته‌ایم و از خزان آسوده‌ایم

اصل جانان هست گو یک سر جهان فانی بود

یک جهان جان برده‌ایم و از جهان آسوده‌ایم

گر بهشت نسیه‌ای دارند وقتی زاهدان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از آشفتهٔ شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه