در رکابت میدوم تا گوی چوگانت شوم
از برایت میکشم خود را که قربانت شوم
بر سر راهت چو خاک افتادهام یکره بران
بر سر ما تا غبار نعل یکرانت شوم
آخر ای ماه جهان تابم چه کم گردد ز تو
گر شبی پروانه شمع شبستانت شوم
گر کنی قصد سر من نیستم بر سر سخن
گردن طاعت نهم محکوم فرمانت شوم
ای سهی سرو خرامان سایهای بر من فکن
تا فدای سایه سرو خرامانت شوم
در سرم سودای زلف توست و میدانم که من
عاقبت هم در سر زلف پریشانت شوم
در مسلمانی روا باشد که خود یکبارگی
من خراب چشم مست نامسلمانت شوم
گفتمش تو جان من شو گفت سلمان رو بگو
ترک جان وانگه بیا تا جان و جانانت شوم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر عشق و ارادت عمیق خود را به معشوق بیان میکند. او به تصویر کشیدن عشقش میپردازد و از تمایلش برای فدای معشوق شدن سخن میگوید. شاعر خود را در مسیر معشوق قرار داده و آماده است تا هر جا که او برود، همراهش باشد. او به زیباییهای معشوق و تأثیر آن بر خود اشاره میکند و احساساتی از جمله طاعت و فرمانبرداری را ابراز میکند. در نهایت، شاعر با بیان اینکه تنها در سایه معشوق میتواند آرامش یابد، نشان میدهد که عشق او چقدر عمیق و فراگیر است.
هوش مصنوعی: برای تو آنقدر تلاش میکنم که مثل گویهات در کنار تو باشم و جان خود را فدای تو میکنم.
هوش مصنوعی: در مسیر تو، من همچون خاکی افتادهام. با شتاب حرکت کن تا از غبار پای اسب تو بهرهمند شوم.
هوش مصنوعی: ای نور زیبای عالم، اگر شبی مانند پروانه به دور شمع شبستانت بچرخم، چه کم از تو خواهد شد؟
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به من نزدیک شوی، من در گفتگو و بحث محفوظ میمانم. اما اگر مرا بخواهی، سر تسلیم به فرمانت فرود میآورم و به دستوراتت تن میدهم.
هوش مصنوعی: ای درخت زیبای بلند و پرچپک، لطفاً سایهات را بر من بیفکن تا من هم فدای زیبایی و سایهات شوم.
هوش مصنوعی: در ذهن من همچنان فکر و خیال زلف تو وجود دارد و میدانم که در نهایت به خاطر زیباییهای نامرتب تو دچار عشق و دلدادگی میشوم.
هوش مصنوعی: در دین اسلام اینگونه مجاز است که من به خاطر زیباییهای چشمان یک غیرمسلمان، یکباره خود را به هلاکت برسانم.
هوش مصنوعی: به او گفتم، ماجرای دل من را به او بگو و از او بخواه که روح من شود، سپس بیاید تا من و جان او یکی شویم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عید شد، بخرام، تا مدهوش و حیرانت شوم
خنجر عاشق کشی برکش، که قربانت شوم
قتل عاشق را مناسب نیست شمشیر اجل
سوی من بین تا هلاک تیر مژگانت شوم
شد تن خاکی غبار و بر سر راهت نشست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.