گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلمان ساوجی

آنکه از جان دوست‌تر می‌دارمش

او مرا بگذاشت، من نگذارمش

دل بدو دادم ز من رنجید و رفت

می‌دهم جان تا مگر باز آرمش

آنکه در خون دل من میرود

من چو چشم خویشتن می‌دارمش

قالبی بی‌روح دارم می‌برم

تا به خاک کوی او بسپارمش

می‌دهم جان روز و شب در کار دوست

گو مران از پیش اگر در کارمش

روی در پای تو می‌مالم مرنج

گر به روی سخت می‌آزارمش

گرچه رویش داد بر بادم چو زلف

همچنان جانب نگه می‌دارمش

هیچ رحمی نیست بر بیمار خویش

آن طبیبی را که من بیمارمش

گرچه او یار منست من یار او

من نمی‌یارم که گویم یارمش

با دل خود گفتم او را چیستی؟

گفت سلمان او گل و من خارمش

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل شمارهٔ ۲۵۶ به خوانش محمدرضاکاکائی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش
امیرخسرو دهلوی

آنکه از جان دوست تر می دارمش

گر مرا بگذاشت من نگذارمش

دل بدو دارم ز من رنجید و رفت

می دهم جان تا مگر باز آرمش

آنکه در خون دل من خسته است

[...]

نیر تبریزی

نی به دل تاب نهفتن دارمش

نی به پیش غیر گفتن یارمش

اقبال لاهوری

چشم بر بربستم که با خود دارمش

از مقام دیده در دل آرمش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه