مرا که نقش خیال تو در درون آید
عجب مدار ز اشکم که لاله گون آید
وثاق توست درونم، نمیدهد دل بار
که جز خیال تو غیری اندرون آید
کسی به بوی وصال تو تازه دارد جان
که همچو گل ز هوایت ز خود برون آید
هزا نقش به دستان برآورم هر دم
بدان هوس که نگارم بدست چون آید
ز غصه شد جگرم خون چو مشک و میترسم
که گر نفس زنم از غصه بوی خون آید
شب است و بادیه و باد و من چنین گمره
مگر سعادتی از غیب رهنمون آید
قبول خاک کف پایت افتد ار سر من
به خاک پای تو کز دوش سر نگون آید
حدیث زلف چو زنجیرت ارکند سلمان
به هیچ در سخنی کز سر جنون آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دردهای ناشی از آن است. شاعر از عشق خود به معشوق سخن میگوید و احساساتی مانند شوق، غم و longing را تجربه میکند. او بیان میکند که در وجودش هیچ چیزی جز خیال معشوق وجود ندارد و هر لحظه با حسرت به او فکر میکند. همچنین احساس میکند که عشقش او را به شدت تحت فشار قرار داده و جگرش را به درد آورده است. شاعر از شب و خنکای باد میگوید و به انتظار نشانهای از خوشبختی است. در نهایت، او میخواهد ارادتش را به معشوق ابراز کند و حتی اگر به خاک پای او بیفتد، برایش ارزشمند است. این اشعار بیانگر عمیقترین احساسات انسانی در برابر عشق و تعلق خاطر به معشوق است.
هوش مصنوعی: هنگامی که تصویر تو در دل من جای میگیرد، جای تعجب نیست اگر اشکهای من مانند گل لاله رنگین شود.
هوش مصنوعی: درون من به واسطهی عشق و محبت تو محکم شده است و دلم نمیگذارد که کسی غیر از تو به فکر من بیفتد.
هوش مصنوعی: کسی که به عطر و بوی عشق تو عطرآگین شده باشد، مانند گلی است که از شدت عشق تو، از خود بیخود شده و جان تازهای یافته است.
هوش مصنوعی: هر لحظه نقشی را با دستانم میسازم، به امید آن که محبوبم به دستان من بیفتد.
هوش مصنوعی: از ناراحتی جگرم به شدت داغ و دردمند شده، مثل مشک که بوی قوی دارد. میترسم که اگر دم بزنم یا نفس بکشم، بوی خون از این درد و غم برآید.
هوش مصنوعی: شب است و من در بیابان در حال گمراهی و سرگردانی هستم. تنها امیدم این است که شاید لطفی از جانب غیب به من برسد و مرا راهنمایی کند.
هوش مصنوعی: اگر سر من به خاک پای تو بیفتد، برایم قابل قبول است، چرا که از دوش من سرنگونی به وجود خواهد آمد.
هوش مصنوعی: اگر زلف تو همچون زنجیری سلمان را گرفتار کند، هیچ سخنی که از سر جنون برآید، اهمیت ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سحرگهان که دل از بند خود برون آید
به پای فکر برین بام بیستون آید
خرد چراغ یقین پیش راه دل دارد
سوی نشیمن اصلیش رهنمون آید
هر آنچه جان مصفّاست قصد عرش کند
[...]
فرح به سینه پر غصه بی تو چون آید
که گر به کوه بسنجم غمت فزون آید
گذشت از غم فرهاد سالها و هنوز
صدای ناله اش از کوه بیستون آید
اگر رود ز دل ریش من بگردون دود
[...]
به دست من کمر نازک تو چون آید؟
مگر مرا ز کف دست مو برون آید
به هر چمن که دلم با فغان درون آید
ز داغ لاله ی او تا به حشر خون آید
به شوق دیدن من سر به کوه و دشت نهد
ز هر دیار که دیوانه ای برون آید
نمی شود به فسون رام با کسی این مار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.