یار دل میجوید و عاشق روانی میدهد
چون کند مسکین در افتادست و جانی میدهد؟
چون نمیافتد به دستش آستین وصل دوست
بر در او بوسهای بر آستانی میدهد
گفت: لعلت میدهم کام دلت، باری مرا
گر نمیبخشد لبت کامی، زبانی میدهد
با وصالش میتوانم جاودان خوش زیستن
گر فراق او مرا یکدم امانی می دهد
گو برون کن جان و دل هرکس که او چون جام می
میرود خود را به دست دلستانی میدهد
گفتمش موی تو بر زانو چه آید هر زمان؟
گفت: پیشم شرح حال ناتوانی میدهد
گفتم: از من هیچ ذکری میرود در حلقهاش؟
گفت: سودا بین که تشویش فلانی میدهد
غم مخور سلمان به غم خوردن که چرخ از خوان خویش
هر همایی را که بینی استخوانی میدهد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روی او تشویر ماه آسمانی میدهد
قد او تعلیم سرو بوستانی میدهد
هندوی زلفش گر رقص ورد س طرفه نیست
تا ز جام لعل آن لب دو ستکانی میدهد
آتش رویت چرا داری دریغ از آن کسی
[...]
دل ز وصل او نشان بینشانی میدهد
جان به دیدارش امید آن جهانی میهد
جوهر فر دهانش طالب دیدار را
بر زبان جان جواب « لن ترانی» میدهد
جز سرشک لاله رنگم در نمیآید به چشم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.