گنجور

 
سلمان ساوجی

دل ز وصل او نشان بی‌نشانی می‌دهد

جان به دیدارش امید آن جهانی می‌هد

جوهر فر دهانش طالب دیدار را

بر زبان جان جواب « لن ترانی» می‌دهد

جز سرشک لاله رنگم در نمی‌آید به چشم

کو نشانی زان عذار ارغوانی می‌دهد

دیده بر راه صبا دارم که از خاک رهش

می‌رسد وز گرد راهم ارمغانی می‌دهد

زندگی از باد می‌یابم که او در کوی دوست

می‌شود بیمار و زآنجا زندگانی می‌دهد

نرگسش در عین مستی دم به دم چشم مرا

ساغری از خون لبالب، دوستگانی می‌دهد

زخم شمشیر تو را میرم که در هر ضربتی

جان سلمان را حیات جاودانی می‌دهد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
جمال‌الدین عبدالرزاق

روی او تشویر ماه آسمانی می‌دهد

قد او تعلیم سرو بوستانی می‌دهد

هندوی زلفش گر رقص ورد س طرفه نیست

تا ز جام لعل آن لب دو ستکانی می‌دهد

آتش رویت چرا داری دریغ از آن کسی

[...]

سلمان ساوجی

یار دل می‌جوید و عاشق روانی می‌دهد

چون کند مسکین در افتادست و جانی می‌دهد؟

چون نمی‌افتد به دستش آستین وصل دوست

بر در او بوسه‌ای بر آستانی می‌دهد

گفت: لعلت می‌دهم کام دلت، باری مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه