سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - در مدح شاه دوندی

ای زمین آستانت آسمان ملک و دین

آسمانی آسمان گر نقش بندد بر زمین

اشکوب اولت (سبع سموات طباق)

نقش درگاه تو (طبتم فادخلوها خالدین)

نقش سقف لاجوردت آسمان را می‌زند

صد گره بر طاق ابرو هر زمان از نقش چین

گر شود ناظر به سقف نیم ترکت آسمان

بر زمین افتد کلاه از فرق ترک پنجمین

طاق درگاه تو طغرایی است بر منشور ملک

رسم ایوان تو بنیادی‌ست بر ارکان دین

بحر عمان را از آب دجله‌ات باشد یسار

آب حیوان را به خاک درگهت باشد یمین

بیت معمورت محقق بحر مسجورت رفیق

سقف مرفوعت معین ظل ممدودت قرین

آستانت را به رخ شاهان دنیی خاک روب

بارگاهت را به لب حوران جنت خوشه چین

جان فزاید چون صبا در روضه‌ات طبع سقیم

خوش برآید چون نوا در پرده‌ات قلب حزین

هیچ کس را نیست بر دامن غباری از رهت

جز صبا را کز غبار توست دامن عنبرین

تا شود جاروب این در پیش فراشان تو

بس که خود را بر زمین مالید زلف حور عین

خازن فردوس را رشک آمد و با حور گفت

تا بدین حد نیز هم نازک نباش و نازنین

حور و ولدان پای کوبند از طرب چون روز بزم

در طواف آیند غلمانت ( به کاس من معین)

جنتی اینک عیان بر تخت و بخت ساحتت

حور و مقصور و درخت طوبی و ماء معین

هست اصل نسخه خلد برین بر هشت باب

تو بهشتی را بر آن افزود‌ه‌ای بابی برین

اسمان می‌خواست کز سنگت کند لختی تراش

تا نهد بر خاتم فیروزهٔ خود چون نگین

سر بسی بر سنگ زد چندان که بر وی طیره گشت

پیر کیوان آن معمّر هندوی باریک بین

گفت مشتی گر زند صد سال بر دیوار سر

در نیفتد کاهی از دیوار این حِصن حَصین

آسمان مزدور کار توست زآن این آستین

می‌رود هر شب درستی مغربی در آستان

تا قبول شاه یابد خشت زرین می‌کشد

صبحدم بر مقتضای (نعم اجر العاملین)

سایه لطف الهی دوندی سلطان که هست

آفتاب دولت و دین قهرمان ماء و طین

آن که حق را بر خلایق از پی ایجاد اوست

منت (انعام اتیکم به سلطان مبین)

مهد او را موکب خورشیدی اندر ظلّ چتر

عزم او را رکب جمشیدی اندر زیر زین

ای ز رشک جام جودت چشم دریا پر سرشک

وی ز صیت طاس عدلت گوشه گردون پر طنین

گویهای صد رهت تسبیح خیرات حسان

گوشه‌های دامانت سجادهٔ رو ح‌الامین

حلقهٔ درگاه جاهت گوشوار عزّ و جاه

پایه صدر رفیعت دستگاه ملک و دین

خاک را با ظل چترت نیست مهر آسمان

باغ را با بوی خلقت نیست برگ یاسمین

هر نفس مشاطه رأی منیرت کرده پاک

از غبار تیر مشک روی مرآت یقین

پادشاها بنده از بحر نثار آورده است

دامنی دُر بر درت وآنگه چه دُرهای ثمین

در لباسی خانه‌ آرایی کند کز شوق آن

طاق ازرق می‌کند شق در هز زمان چرخ برین

رسم شاهان جهان است این بهشت آباد و، تو

رسم شاهان تازه کردی آفرین باد آفرین!

جای شاهان است یا رب فرخ و فرخنده باد

جاودان بر پادشاهِ شه نشان شه نشین

بر سریر منصب دلشاد شاهی تا ابد

شاه ما دلشاد باد آمین رب‌العالمین