شنیدم روزی از خونابه نوشی
چو گل از پاره ی تن خرقه پوشی
نه فکر زندگی او را، نه مرگی
چو سرو آزاده ی بی شاخ و برگی
در معنی به گوش خود کشیده
شده همچون عصای خود جریده
تنش چون شعله با پوشش به پرخاش
کلاهش موی سر چون کلک نقاش
چو دریا کاسه چوبین در میانش
ولی موج گهر تا آسمانش
زده داغ سرش بر گل سیاهی
جنون او را کلاه گاه گاهی
نظرها کرده خضر از بس به سویش
شده در دست نرگسدان سبویش
چو مجنون روز و شب در کوه و صحرا
نبوده فرش خوابش غیر خارا
به زیر خاربن از بی پناهی
شده پرخار اعضایش چو ماهی
هر انگشتش کلید قفل وسواس
جنون او را به سر چون مور در طاس
کناره جو ز خلق از بی رجوعی
چو نقل خویشتن نامش «وقوعی»
که چندی پیش ازین از جوش سودا
مرا شوق سفر انگیخت از جا
ز هر عضوم تپیدن زد چنان سر
که شد پیراهنم دام کبوتر
نبودی یک نفس جایی قرارم
به گردش بود چون گردون مدارم
سرم پا را به ره می کرد تکلیف
به هرسو می دویدم چون اراجیف
دوپای تیزرفتارم به رفتن
شده مقراض در منزل بریدن
کف پایم کبود از سنگ تعجیل
سراپا آبله همچون کف نیل
دمی گر می کشیدم پا به دامان
سرم می گشت همچون جام مستان
ز خورشیدم جهانگردی فزون شد
به ملک مصر شوقم رهنمون شد
چه دیدم، رود نیل چرخ رفتار
چو مستانش ز موج آشفته دستار
یکی دریای ژرفی آسمان تاب
ز زلف موج او هر حلقه گرداب
به عرض شوق، عرضش کرده بازی
چو عمر خضر طولش در درازی
چه آبی، مست و تند و عربده جو
شده از چارموجه، چار ابرو
ز موجش نقش فیل مست معلوم
نهنگ آن فیل را گردیده خرطوم
حبابش وقت طوفان کرده در اوج
شکار اختران با بحری موج
کف آورده به لب هرگه غضبناک
ز دریا آب گشته زهره ی خاک
درو موج از ترشرویی چنان تند
کزان گردیده دندان صدف کند
ز چشم ماهیان فوج در فوج
چراغان بود در هر کوچه ی موج
ز سیمین ماهیان او به گرداب
نمایان جوهر آیینه ی آب
فلک، پیری که در دامان آن رود
به صابون صدف در گازری بود
چه شد گر گوش ماهی پر ثقیل است
که موجش مصرع بحر طویل است
به هرسو کشتی گردون طرازی
نه کشتی، نوعروس پرجهازی
چو رود می گساران نغمه پرداز
چو موسیقار امواجش خوش آواز
زلالش روشنی بخش نظاره
چکیده گویی از چشم ستاره
حبابش از شفق چون چشم مخمور
سواد موج او چون طره ی حور
چو خوبان در کف موجش سفینه
حبابش از زر ماهی خزینه
کند تا تشنگان را عذرخواهی
زلال او زبان دارد ز ماهی
ز بس کز شاخ مرجانش به تنگ است
چو دهقان، اره بر پشت نهنگ است
مزین گشته از صنع الهی
دهان موجش از دندان ماهی
چه وصف او کنم کان بی شمار است
حدیث زلف موجش حرف مار است
مرا واجب شد از دنیا گذشتن
که می بایست ازان دریا گذشتن
ازین اندیشه شد دل ناصبورم
که چون خواهد شد از اینجا عبورم
که ناگه گشت پیری خوب رخسار
چو صبح از دامن دریا نمودار
نمک پرورده ملاح ملیحی
چو کلک نکته پردازان فصیحی
ز کشتی تخت شاهی کرده اسباب
چو مستان پادشاه عالم آب
ز پیری پیکرش مشت خمیری
شده هر تار مویش جوی شیری
دهن چون زاهدان پاکدامان
گسسته رشته ی تسبیح دندان
نظر در انتظار مرگ ناگاه
ز عینک دیده بانش بر سر راه
شده از لاغری بازو چو انگشت
شکم همچون کمان چسبیده بر پشت
به رویش بینی از بس ضعف و اندوه
کشیده تیغ همچون بینی کوه
نمانده قوتش در پنجه ی روح
به یک کشتی سفرها کرده با نوح
ز بس کز ضعف پیری گشته بی تاب
به سویی رفته هرعضوش چو سیماب
به عمر خود چو موج از خواهش دل
قدم ننهاده از دریا به ساحل
به طفلی دایه ی گردون در آن آب
بریده ناف او با ناف گرداب
به وقت صحبت او را بود در کام
زبان از چرب نرمی مغز بادام
چو دید آن ناتوان مضطرب حال
ز دورم بر لب دریا چوتبخال
به سوی من شتابان آمد از راه
سری در رعشه چون شمع سحرگاه
ز افلاسش تنی بیمار دیدم
علاجش شربت دینار دیدم
چو غنچه از گره نقدی گشودم
به خرج همتم چیزی فزودم
به او گفتم که ای آشفته چون گل
قد خم گشته ات این آب را پل
به قید زندگی هرکس اسیر است
ز فکر آب و نانی ناگزیر است
چو داری آب ازین دریای بی بن
بگیر این را بهای نان خود کن
ز گفت و گوی من چون گل برآشفت
ولی بر روی من خندان شد و گفت
چو داغ عشق، ای آشفته کردار
زر خود را به دست خود نگه دار
مرا این شغل از روی هوس نیست
امید مزد کار از هیچ کس نیست
که می جویم رضای آشنایی
خدای همچو من صد ناخدایی
عطای او کشد گر خوان احسان
دهن گردد صدف را پر ز دندان
فشاند ابر فیضش دایم از اوج
ز باران دانه ی مرغابی موج
سحاب لطفش از فیض جهانتاب
به خارستان ماهی می دهد آب
چو گوهر را ز عصمت دیده عاری
به دست بط سپرده پرده داری
ز ضبطش آدم آبی نهانی
کند بر گله ی ماهی شبانی
ز عدلش ظلم شد بحر خطرناک
کزان یک موج باشد مار ضحاک
ز بحرش تر نگردد بال پرواز
ز بس مالیده بط را روغن غاز
بود از پرتو لطفش به گرداب
چراغ چشم ماهی روشن از آب
کجا غم خاطرم را ریش دارد
که او از من، غم من بیش دارد
قناعت چون مرا در کارسازی ست
ز اسباب جهانم بی نیازی ست
حبابم شب به دریا خانمان است
چراغ خانه، چشم ماهیان است
ز سامان نیست آنجا جز هوایی
ز موج افتاده فرش بوریایی
نیم هرگز خجل از روی مهمان
ندارم خانه خواهی غیر طوفان
ز دریا یک دم آبم در سبو نیست
سر و کارم بجز با آبرو نیست
چو ابر از بی سبویی مضطرب حال
ز دریا می برم آبی به غربال
ز فقرم آب باریکی ست در جو
که بر دریا زند چون موج پهلو
صدف نبود که می بینی به گرداب
نهادم نان خشک خویش در آب
به این تلخی کام، از حرص دندان
نکردم تیز بر حلوای سوهان
نکردم خضر راه بینوایی
طمع را چون سلام روستایی
بود ننگم که بگشایم دهان را
ز حرص نان دهم زحمت جهان را
ز حمل خود کشد آن مادر آزار
که دارد در شکم طفل شکم خوار
پی زر کی شوم از حرص راهی
بود گنج روانم فوج ماهی
ز دام ماهی ام هرلحظه کامی ست
مرا هم این چنین با خویش دامی ست
اگر هرگز دهم تن در غم قوت
همین کشتی تنم را باد تابوت
بگفت این و ز روی مهربانی
به صد شوخی و صد شیرین زبانی
به عزت جای داد آن بی قرینه
چو بیت انتخابم در سفینه
چو آن کشتی ز ساحل بادبان شد
به روی آب همچون بط روان شد،
ازان فرزانه پیر لجه پیما
حکایت گونه ای کردم تمنا
که خواهم قصه ای نشنیده گویی
سخن از هرچه گویی، دیده گویی
به گوشم کش چو گوهر داستانی
چو موج افکن برین ره نردبانی
پی گوهرفشانی پیر دانا
لبی جنباند همچون موج دریا
که روزی از تقاضای زمانه
درین دریای ژرف بی کرانه
به کشتی می شدم هرسو شتابان
سوار اسب چوبین همچو طفلان
ز شوق صید ماهی ناشکیبا
تنم در کشتی اما دل به دریا
به چشمم چیزی آمد از ره دور
که می آورد این دریای پرشور
شد از این آب، بعد از موج بسیار
تنی چون سینه ی ماهی نمودار
رفیقی داشتم با خود قرینه
که تنها نیست مصرع در سفینه
بگفتم با رفیق خویش بی تاب
که آتشپاره ای می آورد آب
کشیده رخت بیرون جانش از تن
که آب افکنده بر رویش چو روغن
چو غواصان بیا همت گماریم
که همچون گوهر از آبش برآریم
دهیمش جای در خاکی به صد تاب
که جای گنج باشد خاک، نه آب
شتابان کرد کشتی را روانه
گرفتیمش سر ره عاشقانه
نمی آمد برون آسان، که می جست
تن لغزنده اش چون ماهی از دست
چو عکس آفتاب از موج آبش
برآوردیم با چندین طنابش
به صد زحمت زآب موج پرداز
برآمد چون تذرو از سینه ی باز
نمایان شد در اوج آفتابی
فروزان اختری از برج آبی
رخی چون برگ گل بسیار نازک
تنی همچون دل بیمار نازک
هنوزش خط نرسته از بناگوش
به مرگ عاشقان زلفش سیه پوش
خم آن زلف را رخ در میانه
چراغی بود در زنجیرخانه
برو کردم نظر از مهربانی
به رویش بود رنگ زندگانی
شدم نزدیک آن دلخسته گریان
گرفتم دست او را چون طبیبان
ز نبضش جنبشی چون موج بنمود
حباب آسا هنوزش یک نفس بود
نمودم سرنگون همچون سبویش
دو ساعت آب می رفت از گلویش
روان گر آب دیرش از گلو بود
ز تنگی دهان آن سبو بود
چو چشمه آب می رفت از دهانش
شده آن چشمه را ماهی زبانش
چو آب خورده را آن عشوه انگیز
شکوفه کرد همچون نخل نوخیز،
به کهنه پاره ای پوشیدمش سر
چو گنجی یافت کس، پوشیده بهتر
نیامد آن نهال سیب غبغب
ز بیهوشی به خود یک روز و یک شب
سفیده دم کزین دریای پرشور
عیان شد بادبان کشتی نور
شد، از بس کرد فیض صبح تأثیر
به دریا هر حبابی کاسه ی شیر
ز تحریک نسیم صبحگاهی
به جنبیدن درآمد مرغ و ماهی
ازان مستی چو نرگس دیده بگشود
بجنبید و به خواب راحت آسود
چو صبح از روی دریا کرد قد راست
غبار از کوچه های موج برخاست
دلم شد جمع ازان گل، غنچه کردار
به صیادی نهادم رو دگربار
مبادا کشتی کس در تباهی
مهم در دام و من مشغول ماهی
به سوی او دویدم باز بی تاب
که ناگه چشم بگشود از شکرخواب
مرا چون بر سر بالین خود دید
ز حال خود چو مستان باز پرسید
گل طبعم درآمد در شکفتن
بگفتم آنچه می بایست گفتن
ازو من هم سخن بی تاب جستم
ز گوهر سرگذشت آب جستم
دهن کرد از سخن چون غنچه رنگین
سخن را از تبسم ساخت شیرین
که در دامان این دریای پرشور
دهی باشد چو شهر مصر معمور
فضایش سبز و خرم همچو کشمیر
سواد هند از دوریش دلگیر
عروس اصفهان بسته نگارش
شده شهر حلب آیینه دارش
سوادش چون بیاض صبح پر نور
سیاهی می زند بر شام از دور
ازو تا مصر، یک شب در میان است
به عالم گر بهشتی هست، آن است
دهی زین سان که مثلش کس ندیده ست
پدر بهر مقام من خریده ست
ز کنج ده، فضای شهر به نیست
برای عیش، جایی به ز ده نیست
لب کشت و کنار جویباران
بط می در میان چشمه ساران
کند غارت متاع پارسایی
می و آواز و حسن روستایی
خروشان گله های میش و بره
ز صوت زیر و بم پر، کوه و دره
به مستی کبک را جوجه ز دنبال
دوان چون از پی دیوانه اطفال
ز نقل می مجو در ده نشانه
که باشد نقلدان هر طاق خانه
لبالب سفره ی هر مرد دهقان
ز نعمت همچو انبان سلیمان
ازو بیند ز بس جا را به خود تنگ
کند با کبک، مرغ خانگی جنگ
کبابش را شراب از پی رسیده
ز خونی کز کباب تر چکیده
درین ده داشتم عیش مدامی
ز زلف شاهدانم بود دامی
پی خدمت، غلامان گزیده
چو مژگان پیش چشمم صف کشیده
دل مادر ز مهر من پرآشوب
پدر در عشق من همچشم یعقوب
به خوبی روزگارم طاق می گفت
ز دامادی پدید آمد مرا جفت
به عیشم صرف می شد زندگانی
که ناگه از قضای آسمانی،
ره سیرم به دریابار بنمود
چو ابرم احتیاج آب یم بود
غلامی همره من قد برافراشت
برای غسل کردن رخت برداشت
کشان از هر طرف چون باد، دامان
رسیدم بر لب دریا خرامان
مرا چون دید آن دریای پرجوش
ز شوق من گشود از موج، آغوش
به آبم رهنمون چون گشت دوران
ز سر تا پا شدم چون تیغ عریان
به کشتن چون کسی را برد رهزن
لباسش را برون می آرد از تن
وداع خویشتن کردم به ساحل
در آن دریا شدم چون قطره داخل
نهادم پای خود را چون در آن آب
سرم آمد به گردیدن چو گرداب
برآمد طاقتم را پای از جا
چو عکس ماه افتادم به دریا
به ساحل آن غلام و من به گرداب
نمی باشد کسی را سایه در آب
نبود از هیچ سو چون دستگیری
فرورفتم به دریا تا به دیری
سوی پستی شدم از بس سبکتاز
به سرگوشی بگفتم با صدف راز
نهادم چون سوی زیرزمین گام
سواد اعظمی دیدم عدم نام
درو نگذشت اوقاتم به افسون
که می بایست آنجا گنج قارون
وز آنجا کردم انداز بلندی
به بال موج، پرواز بلندی
به هرجا بود اوجی، پا نهادم
قدم بر عالم بالا نهادم
به من عیسی نفس را کرد زنجیر
شدم از خانه ی خورشید دلگیر
ازان هم رویگردان شد دماغم
نفس کش ورنه کردی چون چراغم
ز زیر خاک تا بالای افلاک
مقامی خوش نکرد این جان غمناک
سخن کوتاه، از بی دست و پایی
ز سعی خویش دیدم نارسایی
چنان در دست و پا شد قوتم کم
که می پیچید همچون موج برهم
به مردن دست در آغوش گشتم
کشیدم دست و پا، بیهوش گشتم
تنم آن تلخی از چرخ دورو برد
که نتوانست آب آن را فرو برد
چو جانم سوی لب عزم از بدن کرد
خدا همچون تویی را خضر من کرد
برآمد عاقبت از لطف بیچون
سبوی من درست از آب بیرون
دگر ره با من آن کان ملاحت
چو مژگانش درآمد در فصاحت
که ای عنقای بختت عرش پرواز
هوادارت همای سایه انداز
ز پیری زلف بختت گر شکن یافت
درین پیری مریدی همچو من یافت
به گل افشاند از لطف تو دامن
خس و خاشاک آب آورده ی من
برآوردی ز آبم چون در پاک
کنون خواهم مرا برداری از خاک
ز همراهی سرم را برفرازی
قدم تا خانه ی من رنجه سازی
مرا از بس که شوق دوستان است
امید وصل بر خاطر گران است
به دوش طاقت مخمور بی تاب
سبوی باده باشد کوه سرخاب
مپرس از دوری من حال خویشان
خبر دارم من از احوال ایشان
در آن ساعت که افتادم به دریا
غلام من خبر برده ست آنجا
پریشان، مادرم را طره چون بید
چو مرغ بیضه ضایع کرده نومید
پدر در ماتمم نوعی فسرده ست
که پندارد جهان را آب برده ست
کنیزان را زمرگم چهره کاهی
چو رنگ خود، غلامان در سیاهی
کنون خواهم قدم در ره گذارم
ز ماتم مردم خود را برآرم
لبش چون جلوه ی این گفتگو داد
مرا گریه، قضا را خنده روداد
ز بس دیدم به حرفش مضطرب حال
جوابم شد گره بر لب چو تبخال
دمی ز اندیشه در آتش نشستم
پس آن گه چون سپند از جای جستم
به خاطرجویی او بی بهانه
نمودم کشتی خود را روانه
به همراهی آن مرغ بهشتی
گرفته پر ز تیر خویش کشتی
سبک گردد در آن ره تا روانه
به کشتی موج می زد تازیانه
نه در کشتی نشاندش دور افلاک
که در تابوت می بردش سوی خاک
قضا را کوشش از ما بیشتر بود
تمام راه با ما همسفر بود
نه کشتی را چنان بی تاب می راند
که آن بیچاره را در آب می راند
به اندک ساعتی طی شد مسافت
نمایان شد ازان ساحل علامت
تواند آن که مرگش سر به پی کرد
دو منزل راه را یک لحظه طی کرد
ازان ده نیز پیدا شد سیاهی
سوادش داده بر ماتم گواهی
عیان بود از در و دیوار آن، غم
درختانش سراسر نخل ماتم
به نزدیکی ساحل چون رسیدیم
ز دریا رخت بر صحرا کشیدیم
در آن ساحل کهن ویرانه ای بود
که غم های جهان را خانه ای بود
خرابی بر دلش نوعی فزوده
که گویی ظالمی را خانه بوده
به جا مانده ازان دیرینه آثار
چو کوه بیستون یک کهنه دیوار
شده مشهور از مه تا به ماهی
زمین از سایه اش در روسیاهی
شکسته آنچنان پا تا سر او
که نتواند نهد بر خاک پهلو
نیندازد حوادث زان دلیرش
که ترسد آسمان ماند به زیرش
گزنده سایه ی آن کهنه دیوار
که در هر مهره ی او بود صد مار
چو دام از رخنه های سینه ی او
نگشتی مرغ، گرد چینه ی او
چو از تأثیر چرخ کینه بنیاد
گذار ما برآن ویرانه افتاد،
ز شوخی با من آن شیرین تکلم
دهن را کرد لبریز تبسم
که ای بر زخم این دلخسته ی غم
شد از چرب نرمی موم و مرهم
دهی تا مژده ای از من به احباب
روان شو سوی ده چون جدول آب
چو مرغ خوش خبر آواز بردار
مرا چون گنج در ویرانه بگذار
که ترسم خلق چون مرگم شنیدند
طمع یکبارگی از من بریدند،
ز غافل دیدنم بی برگ گردند
مرا بینند و شادی مرگ گردند
چو فرمانش مرا زد دست بر پشت
نهادم چون مژه بردیده انگشت
به تعلیم اجل، آن غافل مست
چو سایه زیر آن دیوار بنشست
ازو ویرانه گلزار ارم شد
پی تعظیمش آن دیوار خم شد
چو او بنشست و من برخاستم زود
نشست و خاست پنداری همان بود
برآن ده گشتم از یک لحظه رفتن
چو ابر نوبهاری سایه افکن
چه دیدم، مجمعی از ناصبوران
ز گریه گشته آن ده، شهرکوران
چو مژگان حلقه ای هرسو سیه پوش
ز غم گریان نشسته دوش بر دوش
ز ناخن، چهره ی خوبان چون گل
خراشیده تر از آواز بلبل
بیاض سینه ی خوبان ز سیلی
شده چون سینه ی طاووس نیلی
ز هرسو زلف و گیسوی معنبر
شدی بر باد همچون دود مجمر
چو دیدم حال آن جمع پریشان
کشیدم این گهر در گوش ایشان
که ایام پریشانی سرآمد
گرامی گوهر از دریا برآمد
چو نام گوهر و دریا شنیدند
ز حرف آشنا سویم دویدند
به من گفتند ای پاکیزه گوهر
چه می گویی، بگو یک بار دیگر
گشودم پیش آن آشفته هوشان
دهن چون حقه ی گوهرفروشان
زبان را ساختم چون شعله سرکش
بگفتم سرگذشت آب و آتش
ازان صوتم که آمد بر لب از دل
فراوان شد سماع مرغ بسمل
چنان جستند از جا اهل ماتم
که گفتی خیل زاغی خورد برهم
تمنا بر دل مردم غلو کرد
به یک ویرانه صد دیوانه رو کرد
روان از ده خلایق سوی صحرا
که دارد آدم آبی تماشا
ندیده کس به زیر چرخ دولاب
که آتش زنده بیرون آید از آب
ز بی تابان ماتم خیل در خیل
شتابان سوی آن ویرانه چون سیل
سیه پوشان روانه فوج در فوج
به روی خاک، رود نیل زد موج
کشد تا در بر خود آن بر و دوش
گشوده مادرش چون موج آغوش
پدر در پیش پیش بی قراران
دوان چون برق در ابر بهاران
شتابان سوی او بیگانه و خویش
ولی دیوار آمد بر سرش پیش
پریشان خاطران وقتی رسیدند
که آن گنج گهر در خاک دیدند
من از دنبال ایشان می دویدم
چو گرد کاروان از پی رسیدم
به خاک آن سرو را دیدم چو خفته
قضا می گفت در گوشم نهفته
که از آبش چو دادی رستگاری
روا نبود که در خاکش گذاری
شود چون شعله ی آتش جهانتاب
به خاکش می توان کشتن، نه با آب
چو ظاهر شد به مردم آن علامت
شد آن صحرا چو صحرای قیامت
ز بس برخاست از هرگوشه غوغا
به جوش آمد چو دریا خاک صحرا
به گریه هرکسی طوفان نمودی
به حال او ولی کی داشت سودی
پدر را گر ستم شد کان پسر رفت
ولی او را ستم بیش از پدر رفت
ز مرگش بی قراری داشت مادر
ولی چون او نکردی خاک بر سر
غلامانش اگر ناشاد گشتند
ولی از بندگی آزاد گشتند
کسی نامش نخواهد بعد ازان برد
بلی بیچاره آن کس شد که او مرد
سخن کوتاه، او را با صد افسون
ز زیر خاک آوردند بیرون
در آب دیدگانش غسل دادند
روان بردند و در خاکش سپردند
غرض تا من به سروقتش رسیدم
دوبار او را در آب و خاک دیدم
بلی ما را همیشه دور افلاک
چو آتش می کشد از آب یا خاک
سحرگاهی شنیدم در گلستان
که بلبل این نوا خواندی به بستان
که عیش این چمن ناپایدار است
خزانی با حنای هر بهار است
بقای عمر گل چون خواب صبح است
شکوفه پرتو مهتاب صبح است
چه حاصل زین جهان جز اشک افسوس
بود ماتمسرای شمع، فانوس
مدارا کن که عالم بی مدار است
به ناسازان، جهان ناسازگار است
مکن کوشش که کار دور ایام
به سعی ما نمی گیرد سرانجام
کجا بحر محیط از خار و خاشاک
به جاروب دم ماهی شود پاک
غنیمت دان دو روز زندگانی
که چون سیل بهار است از روانی
چو شاخ گل منه پیمانه از کف
که نقد عمر را این است مصرف
شبی رندی در ایام زمستان
به سر می برد تابوتی شتابان
یکی پرسید ازو کای یار دلکش
که مرده از عزیزان، گفت آتش!
سلیم از غافلی می بینمت مست
نمی دانی قضایی در کمین هست
جهان ویانه ای بس خوفناک است
چه آفت ها که در این آب وخاک است
چرایی این چنین غافل نشسته
برآ از زیر دیوار شکسته
درین دریای خونخوار آشنا کیست
خدا دست تو گیرد، ناخدا کیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حالاتی از عشق، زندگی و مرگ میپردازد. شاعر از تصویری زیبا و گنگ از انسان و طبیعت صحبت میکند و به تصویر کشیدن جنون عاشقانه، سفر دریا و تضادهای زندگی میپردازد. او از دریا بهعنوان نمادی از زندگی و از عشق بهعنوان نیرویی قوی و دیوانهکننده یاد میکند. در این سفر، شاعر با چالشهای موجود مواجه شده و در پی گنجی معنوی است که در دل این چالشها نهفته است.
سپس شاعر به توصیف شخصیتی میپردازد که به نظر میرسد در اوج عشق و دیوانگی غرق شده است. او در نهایت به این نتیجه میرسد که زندگی گذراست و باید از لحظات حیات بهره برد. در انتهای شعر، شاعر از نوعی ناامیدی و صبر در برابر تقدیر یاد میکند و بر لزوم آگاهی از گذر زمان و مراقبت در برابر خطرات زندگی تاکید دارد. بهطور کلی، این اثر به تامل درباره عشق، زندگی و مرگ میپردازد و احساسات عمیق انسانی را بهخوبی منتقل میکند.
هوش مصنوعی: روزی شنیدم که کسی از جای زخم خود نوشیدنی میسازد، همچون گلی که از تکهای از بدن خود، لباس زیبایی میسازد.
هوش مصنوعی: او نه به زندگیاش فکر میکند و نه به مرگی شبیه درخت سرو که آزاد و بیسایه است.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مانند عصایی که به طور مداوم مورد استفاده قرار میگیرد، مفهوم به زبان شما عادت کرده و به راحتی بیان میشود.
هوش مصنوعی: تنش مانند شعلهای است که با پوششی به خشم و طغیان میپردازد و موی سر او همچون نقش یک هنرمند میباشد.
هوش مصنوعی: در میان دریا، ظرف چوبینی وجود دارد، اما امواج پر از مروارید تا آسمان بالا میروند.
هوش مصنوعی: او به خاطر عشق و جنونش گاهی دچار درد و رنج میشود و در دلش حسرتی مانند زخم دارد که بر روی گلهای سیاه ناامیدی نشسته است.
هوش مصنوعی: خضر، به خاطر توجههای زیادی که به آن شخص داشته، از نرگسدان پیالهاش در دست دیگران افتاده است.
هوش مصنوعی: مانند مجنون، نه روز و نه شب در کوه و صحرا آرامش نداشت و خوابش غیر از سنگ و خارا نبود.
هوش مصنوعی: شخصی که بیپناه و بیکس است، حالتی از ناامیدی و درد دارد و مانند ماهی در حال جستجو برای نجات است. او در شرایطی سخت و آزاردهنده قرار گرفته که همه جا پر از مشکلات و دردسرها است.
هوش مصنوعی: او به گونهای دچار وسواس و دیوانگی است که هر انگشتش مانند کلیدی برای باز کردن قفل این افکار آزاردهنده عمل میکند، مانند موری که در یک ظرف گردان در حرکت است.
هوش مصنوعی: کنار رودخانه، انسان از بیتوجهی به دیگران خود را جدا کرده است، همچون داستانی که تنها به خودش مرتبط است و نامش «وقوعی» است.
هوش مصنوعی: مدتی پیش به خاطر احساسات و هیجاناتی که داشتم، تمایل به سفر کردن در وجودم به وجود آمد و مرا از مکان خودم به حرکت درآورد.
هوش مصنوعی: از هر بخشی از بدنم ضربانی حس میکنم، به گونهای که پیراهنم مانند دام پرندهای شده است.
هوش مصنوعی: هر لحظهای که در جایی سکونت نداشتم، مثل گردون در حال گردش بودم.
هوش مصنوعی: من سردرگم و بیهدف به این سو و آن سو میدویدم، مانند کسی که در اوضاع نامناسب و بیفایده درگیر شده باشد.
هوش مصنوعی: من مانند چاقوی تیز و آمادهام که به سرعت حرکت میکنم و در خانه، برای بریدن و جدا کردن آمادهام.
هوش مصنوعی: کف پایم از دویدن روی سنگها کبود شده و بدنم پر از تاول است، به گونهای که مانند کف نیل که نرم و زبر است، شده است.
هوش مصنوعی: اگر لحظهای نفس میکشیدم، سرم را به دامان مینهاد و بهسان جامی که مستان در دست دارند، به دور میچرخید.
هوش مصنوعی: از نور خورشید برای سفر به دور دنیا الهام گرفتم و اکنون به خاطر عشق به سرزمین مصر راهی این مکان شدم.
هوش مصنوعی: من در حال تماشای رود نیل بودم که همچون مستانی مست، به شدت به این سو و آن سو میچرخید و موجهایش به هم ریخته بودند.
هوش مصنوعی: آسمان مانند دریای عمیقی است که زلفهای او شبیه موجهای آن را در بر میگیرد و هر دورانی از آن، شبیه گردابی به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: در اینجا موضوع در مورد شادی و خوشحالی است که به رغبت و نشاط در زندگی اشاره دارد. همچنین به طول عمر و دوام اشاره میشود، بهطوری که عمر شخص به مانند عمر خضر، که همواره دراز و طولانی است، به تصویر کشیده میشود. به عبارت دیگر، گویی شخص به دلایل خوشحالی و شادی، زندگیاش را با امید و نشاط سپری میکند.
هوش مصنوعی: آبی که به شدت و با هیجان جریان دارد، انگار از چهار جهت به حرکت درآمده و حالتی طغیانی پیدا کرده، مثل ابروهای قوی و پرچالش.
هوش مصنوعی: از تلاطم آب، تصویر فیل مست به وضوح مشخص میشود و نشان میدهد که آن فیل، به دلیل حرکاتش، خرطومی بزرگ دارد.
هوش مصنوعی: حبابی که در زمان طوفان به وجود آمده، در اوج جستوجو و شکار ستارهها در دریایی پر از موج قرار دارد.
هوش مصنوعی: آب دریا به حدی بالا آمده که هر بار به کناره نزدیک میشود، وظیفهاش را با خشم و قدرت انجام میدهد و زمین را تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: موج دریا به حدی خروشان و تند است که مانند دندانهای صدف میتواند آنها را بشکند.
هوش مصنوعی: در هر کوچهای که امواج دریا بود، چشمهای ماهیها مانند چراغهای روشن، به وفور درخشیدند.
هوش مصنوعی: در میان ماهیان نقرهای، او مانند جواهری در آب درخشیده و جلوهگری میکند.
هوش مصنوعی: آسمان، پیرمردی است که در آغوشش، رودخانهای وجود دارد که در آن صدفها با صابون شسته میشوند.
هوش مصنوعی: چه اتفاقی افتاده که گوش ماهی سنگین است، در حالی که موج آن شعر دراز و طولانی است؟
هوش مصنوعی: کشتی آسمان در حال چرخش است، مثل یک عروس زیبا که با زینتهایش به نمایش درآمده است.
هوش مصنوعی: مانند نوازندهای که با سازش نغمههای دلنشینی را میسازد، رودخانه نیز وقتی دمیدن میکند، صدای دلنواز خود را به گوش میرساند.
هوش مصنوعی: آب زلالی که در تابش نور میدرخشد، مانند قطرهای است که از چشمان ستاره میچکد و زیبایی به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: حبابی که از شفق میدرخشد مانند چشمی مست است و رنگ موج او مانند موی زیبای حوریان بهشتی است.
هوش مصنوعی: وقتی زیبایان در دریا در قایق نشستهاند، حبابی از طلا به عنوان گنجی برای ماهیها به وجود میآید.
هوش مصنوعی: آب زلالی که به تشنگان سیراب میکند، مثل ماهی زباندار است و بهخوبی میتواند عذرخواهی کند.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه شاخ مرجانش زیاد به هم فشرده و تنگ شده، مثل زراعی که بر روی پشت نهنگ کار میکند به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: دهان دریا با زیباییهای آفرینش خداوند زینت یافته و موجهایش مانند دندانهای ماهی است.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم توصیفش کنم در حالی که او بینهایت است؟ داستان گیسوانش مانند سخنانی ست که از زبان ماری جاری میشود.
هوش مصنوعی: بر من لازم شده که از این دنیا عبور کنم، زیرا باید از این دریای زندگی گذر کنم.
هوش مصنوعی: دل نگران و بیتاب من به این فکر افتاده که چگونه و چه زمانی از این وضعیت خلاص شده و به سمت هدفم پیش میروم.
هوش مصنوعی: ناگهان پیری چهرهی نیکو مانند صبحی که از دامن دریا بیرون میآید، نمایان شد.
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف شخصی میپردازد که در دنیای هنر و ادبیات، به ویژه در زمینه سخنوری و نیکوگویی، مهارت دارد. او مانند یک مغز متفکر و هنرمند، قابلیتهای ویژهای دارد و در انتخاب کلمات و بیان نکات ظریف، توانایی بالایی نشان میدهد. به نوعی، او به دلیل تجربه و پرورش در این زمینه، توانسته است در این هنر به کمال برسد.
هوش مصنوعی: از کشتی سلطنتی، وسایلی آماده کردهاند، مانند مستانی که به آبشان میسند.
هوش مصنوعی: چهرهاش به دلیل پیری مانند گل رس نرم و شکلپذیر شده است و هر یک از موهایش همچون جوی شیر سفید و لطیف است.
هوش مصنوعی: زبان مانند زاهدان پاک، کلامش بیعیب و نقص است و دندانهایش نمایانگر استحکام و جهتگیری درست اوست.
هوش مصنوعی: در نگاه به زندگی و حسرت ناشی از آن، ناگهان مرگ به صورت غیرمنتظرهای در مسیر ظاهر میشود.
هوش مصنوعی: دستها به خاطر لاغری به اندازهای باریک شدهاند که مانند انگشت به نظر میرسند و شکم به حالت قوسی شبیه کمان به بدن چسبیده است.
هوش مصنوعی: چهرهاش نشاندهندهی شدت رنج و اندوهی است که تحمل کرده، به گونهای که بینیاش شبیه به تیغ کوه شده است.
هوش مصنوعی: دیگر تواناییاش در روح باقی نمانده و به نوعی همچون کشتیای شده که با نوح به سفر رفته است.
هوش مصنوعی: به خاطر ضعف و پیری، او به شدت بیتاب شده و هر یک از اعضای بدنش مانند جیوه به طرفی میرود.
هوش مصنوعی: در طول زندگیام، مانند موجی از خواستههای دلم، هیچگاه پای خود را از دریا به ساحل نگذاشتهام.
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویرسازی از بچهای اشاره شده است که در دایرهای از آب قرار دارد، همانطور که ناف او به دور آن آب و گرداب میپیچد. این توصیف نمادین نشاندهنده وابستگی و تاثیرات طبیعت بر زندگی انسان است.
هوش مصنوعی: زمانی که او شروع به صحبت میکند، زبانش به لطافت و شیرینی مغز بادام نرم و چرب میشود.
هوش مصنوعی: وقتی آن فرد ناتوان و مضطرب را دیدم که از دور به من نگاه میکرد، انگار بر لب دریا نشسته باشد و نگران باشد.
هوش مصنوعی: او به سمت من با شتاب و عجله آمد، در حالی که بدنش به شدت میلرزید، مانند شمعی که در صبحگاه میلرزد.
هوش مصنوعی: بیمار فقر را دیدم که نیازمند درمان بود، و فهمیدم که داروی او پول است.
هوش مصنوعی: وقتی که از محدودیتها و سختیها عبور کردم و به خودباوری رسیدم، با تلاش و ارادهام به دستاوردهای بیشتری دست یافتم.
هوش مصنوعی: به او گفتم که چرا مانند گل پژمرده و ناراحت به نظر میرسی، تو باید این آب را به عنوان راهی برای آرامش و نجات خود استفاده کنی.
هوش مصنوعی: هر فردی در زندگی به چیزی وابسته است و برای تأمین نیازهای اولیه مانند خوراک و آب چارهای جز تلاش ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی که از این دریای بیپایان، آب داری، از آن استفاده کن و ارزشش را برای تامین نان و معاش خود بدان.
هوش مصنوعی: از صحبتهای من او ناراحت شد، اما با این حال به من لبخند زد و گفت.
هوش مصنوعی: اگر از عشق دچار ناراحتی و درد شدی، باید به خودت اعتماد کنی و ارزش خود را حفظ کنی.
هوش مصنوعی: این کار را نه به خاطر هوس و لذت انجام میدهم، بلکه به این دلیل که انتظار پاداش و مزد از کسی ندارم.
هوش مصنوعی: من به دنبال خشنودی و رضایت معشوقی هستم که مانند من، هزاران خوشنوا دارد.
هوش مصنوعی: بخشش و لطف او مثل یک سفرهی پر از نعمت است که میتواند به مانند صدفی شود که دندانهایش را پر میکند.
هوش مصنوعی: ابر همیشه برکت و رحمت خود را از بلندیها میبارد و به مانند بارانی که بر روی دانههای مرغابی میریزد، زندگی را سیراب میکند.
هوش مصنوعی: باران رحمت او از نور جهان میریزد و به بیابان خشک زندگی میبخشد.
هوش مصنوعی: هرگاه که گوهر را از پاکدامنی دور ببینی، مانند این است که آن را به پرندهای سپردهای و خود پردهداری را رها کردهای.
هوش مصنوعی: انسانی که از ضبط و مدیریت هنرها و زیباییهای زندگی بهرهمند است، میتواند به آرامی و به دور از چشم دیگران، بر روی جمعیت و گروهی مانند یک گله ماهی و در دل شب تأثیر بگذارد.
هوش مصنوعی: از عدل او، دریای خطرناکی بوجود آمده است که از یک موج آن، مار زهرآلودی بیرون میآید.
هوش مصنوعی: پرواز دریا نمیتواند با مالیدن روغن غاز به پرندهای که تحت تأثیر است، بهبود یابد. در واقع، برای پرواز کردن نیاز به آمادگی و توانایی طبیعی است و صرفاً با ترفندهای ظاهری نمیتوان به آن دست یافت.
هوش مصنوعی: به خاطر نور و مهر او، در دل تلاطم آب، چشمان ماهی همچون چراغی درخشنده و روشن است.
هوش مصنوعی: کجا میتوانم بگویم که غمهای من، ریشهدار و عمیق هستند، در حالی که او از من، دلشکستگی بیشتری دارد؟
هوش مصنوعی: رضایت و قناعت من را در پیگیری اهدافم یاری میدهد و به همین دلیل از تمام وسایل و امکانات دنیوی بینیاز شدهام.
هوش مصنوعی: من مانند حبابی هستم که در دل دریا زندگیام را میگذرانم و روشنایی زندگیم، مانند چراغی است که چشم ماهیان را میافروزد.
هوش مصنوعی: در آن مکان جز هوای بادی که از موجهای دریا به وجود آمده، چیزی نیست و تنها فرشی از نیهای بوریایی دیده میشود.
هوش مصنوعی: هرگز از دیدار مهمانانم شرمنده نیستم، اگر خواستهای غیر از طوفان داشته باشی.
هوش مصنوعی: از دریا هیچ آبی به گوشم نمیرسد و تنها چیزی که برایم اهمیت دارد، آبرویم است.
هوش مصنوعی: مانند ابری که به خاطر نبود سبزه و greenery ناراحت است، از دریا آبی را به وسیله غربال بیرون میکشم.
هوش مصنوعی: از فقر من همچون آبی نازک و باریک در جوی است که به دریا میرسد و مانند موج به آن برخورد میکند.
هوش مصنوعی: مرواریدهایی که میبینی، در واقع به جای صدف، من در گرداب، نان خشک خود را در آب گذاشتهام.
هوش مصنوعی: به خاطر حرص و طمع، دندانهایم را تیز نکردم تا حلوای سوهان را بخورم و از تلخی زندگیام لذت بیشتری ببرم.
هوش مصنوعی: من در زندگیام به دنبال به دست آوردن ثروت و مال دنیا نبودهام، مانند خضر در مسیر دریاها و نمیخواستم در این راه به آن طمع کنم، بلکه مانند یک روستایی ساده و بیادعا زندگی کردهام.
هوش مصنوعی: من از شرم به خودم اجازه نمیدهم که به خاطر حرص برای نان، دهانم را باز کنم و زحمات این دنیا را به دوش بکشم.
هوش مصنوعی: مادری که در بارداری کودک خود را حمل میکند، سختی و رنج را بر خود هموار میکند تا به خاطر نرفتن فرزندش به دنیا، عذاب بکشد.
هوش مصنوعی: آیا برای به دست آوردن ثروت و گنجها باید خود را از حرص و طمع دور کنم، در حالی که جریان زندگیام مانند دریایی از ماهیهاست؟
هوش مصنوعی: هر لحظه از دام ماهی لذت و کامی نصیب من میشود و همچنین به همین صورت، با خودم نیز پیوندی مشابه دارم.
هوش مصنوعی: اگر هرگز تسلیم غم و اندوه شوم، این کشتی وجود من با باد مرگ به پیش میرود.
هوش مصنوعی: او این را گفت و از سر محبت، به شوخی و با زبانی شیرین صحبت کرد.
هوش مصنوعی: به خاطر احترامی که داشتم، او جایگاه ویژهای به من داد، مانند آنکه یک شعر را در میان سفرهای پر از نعمات انتخاب کردهاند.
هوش مصنوعی: زمانی که آن کشتی با بادبان از ساحل دور شد، بر روی آب مانند یک مرغابی به آرامی شنا کرد.
هوش مصنوعی: از آن حکیم سالخورده که در دریا سفر میکند، داستانی را نقل کردم و خواستهای دارم.
هوش مصنوعی: میخواهم داستانی بگویم که قبلاً نشنیدهاید. در این داستان، هرچه بگویم، میتوانید آن را با چشمانتان ببینید.
هوش مصنوعی: داستانی زیبا و مانند جواهر به گوشم برسد و مانند موجی که بر روی آب میافتد، در این راه به من کمک کند.
هوش مصنوعی: پیر خردمند به آرامی لب میگشاید و مانند موج دریا، افکار و دانستههایش را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: روزی به خاطر خواستههای زمانه، در این دریای عمیق و بیپایان غوطهور شدم.
هوش مصنوعی: به کشتی میرفتم و به سرعت سوار بر اسب چوبی میشدم، همانند کودکان.
هوش مصنوعی: به خاطر عشقی که به شکار ماهی دارم، اگرچه بدنم در قایق است، اما دلم به دریا و آزادی آن است.
هوش مصنوعی: چیزی از دور به چشمم خورد که احساساتی پرشور و عمیق را به همراه داشت.
هوش مصنوعی: پس از حرکت و هیجانات زیاد آب، تن ماهی به شکلی واضح و نمایان در سطح آب ظاهر شد.
هوش مصنوعی: رفیقی داشتم که شبیه خودم بود و در این سفر تنها نیستم.
هوش مصنوعی: با دوست عزیزم صحبت میکردم و از شدت نگرانی از او خواستم که چیزی بیاورد تا آبرویم را حفظ کند.
هوش مصنوعی: او به شدت در حال اضطراب و ناراحتی است که باعث شده روحش از بدنش خارج شود، همانند آبی که بر سطح روغن میلغزد.
هوش مصنوعی: بیایید مانند غواصان تلاش کنیم تا از عمق آبها، گوهرهای ارزشمند را بیرون بیاوریم.
هوش مصنوعی: به او در زمین جایگاهی میدهیم که بهدلیل داشتههای ارزشمندش، آنجا را با احترام و تقدس پر میکنیم، چرا که فراتر از آب، خاک میتواند گنجینهای باشد.
هوش مصنوعی: با شتاب، کشتی را به راه انداختیم و آن را به سوی عشق آغاز کردیم.
هوش مصنوعی: او به سادگی نمیتوانست خارج شود، زیرا بدنش مانند یک ماهی از دست دیگران فرار میکرد.
هوش مصنوعی: وقتی که تصویر آفتاب را از روی موج آب بیرون کشیدیم، با استفاده از چندین بند و طناب این کار را انجام دادیم.
هوش مصنوعی: با تلاش بسیار، از دل آب موجی سر برآورد، همچنان که از سینهای باز، غبار و گرد و غبار به پرواز درمیآید.
هوش مصنوعی: در بالای آسمان، یک ستاره درخشان مانند خورشید نمایان شده که از میان آبیترین برجها به چشم میآید.
هوش مصنوعی: چهرهای همچون گل دارد و بدنی بسیار نرم و لطیف که شبیه به دل یک بیمار نازک است.
هوش مصنوعی: عاشقانی که به خاطر زلف او در غم و اندوه هستند، هنوز هم در انتظار او به سر میبرند و او حتی با وجود مرگ عاشقانش، همچنان به زیبایی و جوانی خود ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: زلف خمیدهاش مانند چراغی است که در میان زنجیرها قرار دارد.
هوش مصنوعی: به خاطر محبت او، نگاه من از او جدا نمیشود و چهرهاش همیشه برایم رنگ و بوی زندگی را به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: به نزد آن دلbroken و گریان رفتم و دستش را گرفتم مانند پزشکان که به یاری بیماران میشتابند.
هوش مصنوعی: از نبض او حرکتی شبیه موج پدیدار شد، مانند حبابی که هنوز یک نفس در آن باقی مانده است.
هوش مصنوعی: من مانند یک سبو به زمین افتادم و دو ساعت آب از گلویم جاری میشد.
هوش مصنوعی: اگر آب روان از گلو پایین نمیرود، به خاطر تنگی دهان آن ظرف است.
هوش مصنوعی: وقتی که او صحبت میکرد، مانند چشمهای بود که آب از آن جاری میشود و سخنانش به گونهای بود که گویی ماهیانی در آن زبانش وجود دارند.
هوش مصنوعی: وقتی که آب نوشیده میشود، به زیبایی و دلربایی شکوفهای تبدیل میشود که مانند درخت نخل تازه به بار نشسته است.
هوش مصنوعی: او با لباس کهنهای خود را پوشانده، اما مانند گنجی پنهان شده است که هیچکس نمیتواند آن را ببیند. در واقع، چیزی که درونش نهفته است، از ظاهرش خیلی ارزشمندتر است.
هوش مصنوعی: نهال سیب به خاطر غفلت و بیهوشی خود، مدت یک روز و یک شب به دنیا نیامده است.
هوش مصنوعی: سفیدی که از دریای پرهیجان پدیدار شد، مانند بادبانی است که نور را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: صبح با خیر و برکتش آنقدر تأثیرگذار بوده که هر حبابی در دریا مانند کاسهای شیر شده است.
هوش مصنوعی: نسیم ملایم صبحگاهی باعث شد که پرنده و ماهی به حرکت درآیند.
هوش مصنوعی: وقتی او بهخود آمد و چشمانش را باز کرد، از شگفتی و شادی به حرکت درآمد و سپس در آرامش خواب عمیقی فرو رفت.
هوش مصنوعی: هوا که روشن شد و صبح فرا رسید، مانند اینکه صبح از سطح دریا سر برآورد، غباری از خنکای موجها در کوچهها و خیابانها بهوجود آمد.
هوش مصنوعی: دلم پر شده از زیبایی آن گل، به طوری که به یاد صید گلبرگها، بار دیگر به سراغش میروم.
هوش مصنوعی: مراقب باش که کسی در حال غرق شدن است و تو در حال سرگرمی و تماشای ماهیها هستی.
هوش مصنوعی: به سوی او hurriedly دویدم و بیتاب بودم، چون ناگهان دیدم که از خواب شیرینش بیدار شد.
هوش مصنوعی: وقتی مرا بر سر بالین خود دید، همانند مردان مست از حال و روز من سؤال کرد.
هوش مصنوعی: خوشحالی و احساسات لطیف من بیدار شده و در حال شکوفایی هستند، بنابراین تصمیم گرفتم آنچه را که باید بگویم، بیان کنم.
هوش مصنوعی: من نیز از او حرفهای بیتاب و شوقی را جستجو کردم، مانند اینکه سرگذشتی را از آب استخراج کنم.
هوش مصنوعی: زبانش به آرامی و زیبایی مانند غنچهای باز شد و سخنانش را با لبخندی دلنشین و شیرین بیان کرد.
هوش مصنوعی: در آغوش این دریای پرهیجان، جایی مانند شهر پررونق مصر باشد.
هوش مصنوعی: فضای آنجا سبز و شاداب است، مانند کشمیر در هند. اما از دوریاش دل انسان را غمگین میکند.
هوش مصنوعی: عروس اصفهان به زیبایی و جذابیتش معروف است و در اینجا به عنوان نمادی از زیبایی به تصویر کشیده شده است. این شهر به مانند حلب، ملکی بافرهنگ و تاریخی غنی است که به زیبایی و ظرافت خود میبالد. همچنین، اشاره به "آیینهدار" نشاندهنده این است که این زیباییها در آن شهر به وضوح و روشنی نمایان شدهاند.
هوش مصنوعی: رنگ سیاه موهای او مانند سفیدی صبح است که از دور بر تاریکی شب تأثیر میگذارد و آن را روشن میکند.
هوش مصنوعی: از آنجا تا مصر، هر شب فاصلهای وجود دارد. اگر در دنیا بهشتی هست، همینجا است.
هوش مصنوعی: دهی وجود دارد که مانند آن هیچکس ندیده است و پدرم برای به دست آوردن مرتبه من، آن را خریده است.
هوش مصنوعی: در گوشه روستا، فضایی برای خوشی و شادی در شهر وجود ندارد، هیچ جایی بهتر از روستا نیست.
هوش مصنوعی: لب کشت و کنار جویباران، بُقعهای است که در آن پرندگان، بهویژه بطها، در میان چشمهها و آبنماها زندگی میکنند. اینجا زیبایی طبیعت و صدای جریان آب، فضایی دلنشین و آرامشبخش ایجاد کرده است.
هوش مصنوعی: آدمی که در پی ظلم و ستم بر دیگران است، میتواند به راحتی با زیبایی و صدای دلنشین روستاییان و نوشیدن شراب، روح و دل پارسایی را به دزدی ببرد و از آن سواستفاده کند.
هوش مصنوعی: صدای دلنشین و شاداب گلههای میش و بره در کوهها و درهها میپیچد.
هوش مصنوعی: در این بیت به تصویری از یک کبک اشاره شده که در حال دویدن به دنبال جوجههایش است. این صحنه یادآور یک وضعیت شاد و بیخیال است، بهخصوص اینکه وجود دیوانهها و بچهها میتواند بر جنبههای بازیگوشی و غیرجدی بودن این وضعیت تأکید کند. حضور دیوانهها و بچهها فضایی پر از هیجان و شبیه به شادیهای کودکانه ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: بیا ببین که نمیتوان فقط از نشانهایی که در دهکده میبینیم، حقیقت را دربارهٔ شراب جستجو کرد؛ زیرا هر گوشه و کنار، نشانهای از آن دارد.
هوش مصنوعی: سفرهی هر کشاورز پر از نعمت است، همانطور که انبان سلیمان پر از riches و ثروت بود.
هوش مصنوعی: او خیلی جاها را از خود تنگ میکند و مثل کبک، مرغ خانگی است که با جنگ و جدل مواجه میشود.
هوش مصنوعی: کبابی که سرخ شده و آماده است، حالا با شراب سرو میشود، و از خونِ گوشت کباب، چکههایی به پایین میریزد.
هوش مصنوعی: در این مکان همواره لذت میبردم، زیرا زلفهای زیبا و دلکش شاهدان مانند دامهایی مرا میگرفتند.
هوش مصنوعی: خدمت به من، مانند مژگانی که در برابر چشمانم به صف ایستادهاند، غلامان برگزیدهای دارند.
هوش مصنوعی: دل مادر به خاطر علاقهاش به من، بسیار نگران و آشفته است و پدر نیز در عشق من، حالتی شبیه به یعقوب دارد که منتظر دیدن فرزندش بوده است.
هوش مصنوعی: روزگار به خوبیها و خوشیها اشاره میکند و میگوید که زندگیام به گونهای است که به خاطر ازدواج، همسری برای من پیدا شده است.
هوش مصنوعی: زندگیام به خوشگذرانی میگذشت، اما ناگهان به طور غیرمنتظرهای از سرنوشت آسمانی تغییر کرد.
هوش مصنوعی: من به سوی دریا سفر میکنم و مانند ابر، به آب دریا محتاجم.
هوش مصنوعی: خادمی که همراه من بود برای غسل کردن، لباسش را درآورد و قد برافراشت.
هوش مصنوعی: از هر سو به سمت من میآیند، همچون باد، و من با آرامی و وقار به کنار دریا میرسم.
هوش مصنوعی: وقتی آن دریا که همیشه بیقرار است مرا دید، به خاطر شوقی که داشتم، از روی امواجش آغوشش را برایم گشود.
هوش مصنوعی: زمانی که زندگی من دگرگون شد و به سمت تغییر رفت، به مانند تیغی برهنه شدم که آمادهی عمل است.
هوش مصنوعی: زمانی که کسی به قصد کشتن دیگری وارد عمل میشود، مانند دزد که لباس قربانی را از تنش خارج میکند، نشاندهنده نقشهاش برای گرفتن جان او است.
هوش مصنوعی: وداع کردم با خودم و به ساحل رسیدم، در آن دریا تبدیل به یک قطره شدم و به آنجا فرو رفتم.
هوش مصنوعی: پای خود را در آب گذاشتم و وقتی سرم به آب رسید، مثل گردابی به دور خود میچرخیدم.
هوش مصنوعی: طاقتم تمام شد و از جای خود بلند شدم، مانند انعکاس ماه که در دریا میافتد.
هوش مصنوعی: در کنار آن جوان بیدار و پرجنبوجوش، من در لابهلای امواج و گرفتاریها هستم. در آب هیچ کس برای من سایهای وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در هیچ جایی کسی نبود که به من کمک کند، بنابراین تصمیم گرفتم به دریا بروم و در آن غرق شوم تا مدتی طولانی بمانم.
هوش مصنوعی: به خاطر سبکی بارم، به طرف پایین رفتم و در دل، رازی را به صدف گفتم.
هوش مصنوعی: وقتی به سوی پایین رفتم، متوجه شدم که در جایی عمیق، چیزی وجود ندارد که نام داشته باشد.
هوش مصنوعی: زندگی من در این زمان به سحر و جادو گذشته است، در حالی که میبایست در آنجا ثروت و گنجی مانند گنج قارون وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: از آنجا به بالای موجی رفتم و پروازی بلند را تجربه کردم.
هوش مصنوعی: هر جایی که اوج و بلندی وجود داشت، من هم قدم گذاشتم و به دنیای عالی و برجستهای وارد شدم.
هوش مصنوعی: به من زندگی و روح را عطا کرد، اما اکنون به خاطر غم درونم، از نور و روشنی دور افتادهام و احساس ناراحتی میکنم.
هوش مصنوعی: اگر از من روی برگرداندی، نفس کشیدن بر من دشوار میشود، چراکه در غیر این صورت، مانند نوری که چراغ تأمین میکند، زندگیام روشن میماند.
هوش مصنوعی: این جان غمگین از زیر زمین تا بالای آسمان هیچ مکانی خوشایند نیافته است.
هوش مصنوعی: من در تلاشهای خود به نتیجه مطلوبی نرسیدم و به همین دلیل مجبور شدم که مختصر صحبت کنم.
هوش مصنوعی: به قدری در تلاش و سختی افتادهام که احساس میکنم قدرت و توانم کاهش یافته و مثل موج در هم و بر هم میپیچم.
هوش مصنوعی: در لحظهای از مرگ به آغوش کشیده شدم و تلاش کردم تا از آن بیرون بیایم، اما سرانجام بیهوش شدم.
هوش مصنوعی: بدن من از تلخیهای زندگی و مشکلاتی که به من تحمیل شده، آنقدر خسته و دلگیر است که حتی نمیتواند اشکهایم را بریزد.
هوش مصنوعی: وقتی که جانم به سمت لبان تو رهسپار شد، خداوند کسی مانند تو را راهنمای من قرار داد.
هوش مصنوعی: در نهایت، به لطف خدا، پیالهی من به درستی از آب پر شد و به سطح آمد.
هوش مصنوعی: دیگر هیچ راهی برای من نمانده است، چون زیبایی چشمانش به درد و دل با کلامش آمده است.
هوش مصنوعی: ای پرنده خوشبختی، که در آسمان به پرواز در می آیی، سایه زیبایت بر سر حمایتکنندگانت گسترده است.
هوش مصنوعی: اگر در پیری، زلف بختت شکسته شده باشد، در این دوران پیری هم کسی چون من به دنبال تو آمده است.
هوش مصنوعی: از محبت تو، دامن گیاهان و علفهای خشک من را به گل زیبا آراستهاید.
هوش مصنوعی: من از آب به وجود آمدهام و اکنون که پاک شدهام، میخواهم مرا از خاک برداری.
هوش مصنوعی: از همراهی تو، سرم را بالا نگهداشتهام، تا اینکه با راه رفتن تا خانهام، به من زحمت میدهی.
هوش مصنوعی: به خاطر علاقه زیادی که به دوستانم دارم، امید دیدار آنها بر دلم سنگینی میکند.
هوش مصنوعی: بر دوش طاقت، نوشیدنی مسکراتی که از آن بیتابی میبارد قرار دارد و مانند کوهی است که روی آن سرخی و زیبایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: از حالت نزدیکانم نپرس، چون از دوری خودشان از احوالشان باخبرم.
هوش مصنوعی: در زمانی که من به دریا افتادم، غلام من خبر را به آنجا برده است.
هوش مصنوعی: در اینجا فرد به حالتی اضطرابآور و ناراحتکننده اشاره میکند. او تصویر مادری را در ذهن دارد که موهایش مانند شاخههای بید پریشان شدهاند. او احساس میکند که مانند پرندهای است که تخمهایش را از دست داده و نومید و ناامید است. در واقع، این بیان نشاندهنده احساس غم و بیپناهی است.
هوش مصنوعی: پدر در غم و اندوه من به شدت ناراحت و افسرده است، به طوری که فکر میکند دنیا به طور کلی از بین رفته است.
هوش مصنوعی: چهره من شبیه رنگ کاه است، مثل کنیزان، و غلامان در سیاهی فرو رفتهاند.
هوش مصنوعی: اکنون میخواهم در مسیر حرکت کنم و از غم و اندوه افرادی که از بین رفتهاند، رهایی یابم.
هوش مصنوعی: وقتی لبان او بر این گفتوگو جلوهگری کردند، مرا به گریه انداخت، اما قضا و سرنوشت به من خنده هدیه داد.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه خیلی تحت تأثیر صحبتهایش قرار گرفتم، حالا دیگر نمیتوانم چیزی بگویم و زبانم مانند تبخال بر لبم گیر کرده است.
هوش مصنوعی: مدتی در دل درد و غم نشستم و پس از آن به سرعت از جای خود برخاستم و به سوی زندگی شاداب بازگشتم.
هوش مصنوعی: به خاطر دلخواست او، بی هیچ دلیلی، کشتی زندگیام را به راه انداختم.
هوش مصنوعی: به خاطر همراهی آن مرغ بهشتی، با تیر خودم پر شده و کشتی گرفتهام.
هوش مصنوعی: در آن مسیر، سبکی احساس میشود که به مانند موج در دریا، حرکت میکند و مانع میشود.
هوش مصنوعی: نه او را در کشتی نشاندند تا در آسمانها بگردد، بلکه در تابوت میبرندش به سمت خاک.
هوش مصنوعی: قضا و سرنوشت بیش از آنچه که تلاش کردیم، در دست ما بود و در تمام مسیر، ما را همراهی کرد.
هوش مصنوعی: نه آنقدر مضطرب و نگران است که کشتی را به دریا میآورد و بیچاره را در آب رها میکند.
هوش مصنوعی: پس از گذشت مدت کوتاهی، مسیر طی شده نمایان شد و نشانههایی از آن ساحل به وضوح دیده میشود.
هوش مصنوعی: کسی که میتواند بر مرگ خود غلبه کند، میتواند در یک چشم برهم زدن دو مسیر را طی کند.
هوش مصنوعی: از آن مکان نیز نشانهای از تاریکی ظاهر شد که بر سوگ و درد ناشی از آن گواهی میدهد.
هوش مصنوعی: از هر سو، غم و اندوه درختان و نخلها به وضوح دیده میشود و این حال و هوا نشاندهنده حزن و ناراحتی حاکم بر این مکان است.
هوش مصنوعی: زمانی که به نزدیکی ساحل رسیدیم، از دریا فاصله گرفتیم و به سمت بیابان رفتیم.
هوش مصنوعی: در آن ساحل قدیمی، خرابهای وجود داشت که در آن، غمهای دنیا جای زندگی داشتند.
هوش مصنوعی: خرابیای که در دلش حس میکند، به گونهای افزایش یافته که انگار یک ظالم در خانهاش جا گرفته است.
هوش مصنوعی: آثاری که از گذشته باقی ماندهاند، مانند دیواری قدیمی هستند که همچون کوه بیستون در برابر زمان ایستادهاند.
هوش مصنوعی: زمین از سایهاش در سیاهی فرورفته است و این موضوع تا به اندازهای معروف شده که از ماه تا ماه دیگر همه دربارهاش صحبت میکنند.
هوش مصنوعی: او به طور کامل ویران شده است، به طوری که حتی نمیتواند بر زمین ایستاده و کنار زمین بنشیند.
هوش مصنوعی: حوادث و مشکلات نمیتوانند او را به وحشت بیندازند، چون او به حدی شجاع است که حتی آسمان نیز نمیتواند بر او فشار آورد.
هوش مصنوعی: سایه ی آزاردهنده ی آن دیوار قدیمی که در هر بخشش، صد مار نهفته است.
هوش مصنوعی: وقتی که مرغی از شکاف های سینه او نگریخت، به دور گردن او پرواز کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که تأثیرات و سرنوشت نامساعد بر زندگی ما حکمفرما شد، بر ویرانهای که از کینه به جا مانده بود، قرار گرفتیم.
هوش مصنوعی: از شوخی کردن با من، آن حرفهای شیرینش باعث شد که لبهایش پر از لبخند شود.
هوش مصنوعی: ای کسی که بر زخم این دل غمگینم نشستهای، نرم و لطافت مانند موم و دارو را احساس میکنم.
هوش مصنوعی: به زودی خبر خوشی برای دوستانم به شما میرسد. پس به سمت ده برو، مانند جویباری که به آرامی جریان دارد.
هوش مصنوعی: مثل پرنده خوشخبر که خبرهای خوب را به همراه دارد، صدای مرا بلند کن و مانند گنجی ارزشمند در ویرانهای قرار ده.
هوش مصنوعی: میترسم وقتی که مردم از مرگ من باخبر شوند، به یکباره از من بینصیب شوند و از من روی برگردانند.
هوش مصنوعی: از غفلت در حالتی هستم که بیخبر و ناآگاهند، وقتی مرا میبینند، انگار به مرگم خوشحال میشوند.
هوش مصنوعی: زمانی که او به من دستور داد، دستم را بر پشت خود گذاشتم، مانند مژهای که از دست رفته است، انگشتانم را به حالت شگفتی بالا بردم.
هوش مصنوعی: غمگین و ناآگاه، مانند خوشهای در زیر دیواری نشسته است، در حالی که طبیعت او به آموزش و آگاهی سمت و سو داده است.
هوش مصنوعی: ویرانه گلزار ارم به خاطر احترام به او، دیوارش خم شد.
هوش مصنوعی: زمانی که او نشسته بود و من بلند شدم، به سرعت نشست و برخاست، گویا وضعیت همان طور باقی مانده بود.
هوش مصنوعی: من به خاطر یک لحظه رفتن، همچون ابر بهاری که سایهاش را میافکند، در آن مکان به گشت و گذار پرداختم.
هوش مصنوعی: در یک جمع، افرادی را دیدم که بیصبر و عجل بودند و به خاطر گریه و زاری، آن منطقه به شکل یک شهر نابینا درآمده بود.
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و مشکی او مانند حلقهای تاریک، در چند سو قرار گرفته و از غم، غمگین و اشکبار بر روی دوش یکدیگر نشستهاند.
هوش مصنوعی: زیبا رویان با ناخن خود چهرهای را میخرابند که از صدای بلبل هم دلخراشتر است.
هوش مصنوعی: سینهی پاک و زیبای خوبان به اندازهای لطیف و زیباست که گویی از ضربهای نرم شده و رنگی خاص به خود گرفته، همانند سینهی طاووسی که آبی و دلربا است.
هوش مصنوعی: زلف و گیسوان دلانگیز تو در هر جانب پراکنده شده و در هوا همچون دودی که از شمع بلند میشود، رها شده است.
هوش مصنوعی: وقتی حال آن جمع را پریشان دیدم، این گوهر را در گوششان قرار دادم.
هوش مصنوعی: زمانهی ناخوشی به پایان رسید و ارزشمندترین گوهر همچون الماس از دریا بیرون آمد.
هوش مصنوعی: وقتی نام گوهر و دریا را شنیدند، از طرف صحبت آشنا به سمت من آمدند.
هوش مصنوعی: به من گفتند ای انسان با شخصیت و با ارزش، چه سخنی میگویی؟ خواهش میکنم، دوباره بگو.
هوش مصنوعی: دهانم را در برابر آن افرادی که درگیر سردرگمی و اضطراب هستند، باز کردم، مانند حقهبازانی که در حال فروش جواهرات هستند.
هوش مصنوعی: زبانم را همچون شعلهای پرحرارت شکل دادم و داستان آب و آتش را بیان کردم.
هوش مصنوعی: از صدایم که از دل بر لبهایم جاری شد، حالتی شگرف و شاداب مانند حال پرندهی زخمی به وجود آمد.
هوش مصنوعی: به طور خلاصه، این جمله به توصیف حال و هوای افرادی میپردازد که در سوگ و غم هستند و به قدری از شدت احساساتشان جابجا و مضطرب هستند که گویی گروهی از زاغها در حال پرواز و خبرآوری هستند. این تصویر بیانگر آشفتگی و بیقراری عاطفی افراد در شرایط سوگواری است.
هوش مصنوعی: خواست مردم به شدت افزایش یافت و به خاطر یک خرابه، صد نفر دیوانه به آنجا رفتند.
هوش مصنوعی: جان انسانها به سوی دشت و بیابان روان است، زیرا آدمی که بتواند آبی را تماشا کند، در زندگی خود احساس خوشی و آرامش میکند.
هوش مصنوعی: هیچکس تا به حال ندیده است که از زیر چرخهای زندگی، آتش زندهای از آب بیرون بیاید.
هوش مصنوعی: از میان افراد نگران و بیتاب، گروههای زیادی به سوی آن خرابه در حال حرکت هستند، همچون سیلی که در راه خود به جلو میآید.
هوش مصنوعی: افرادی که لباس سیاه به تن دارند، دسته دسته به سوی زمین حرکت میکنند و در کنار رود نیل، تلاطمی به وجود میآورند.
هوش مصنوعی: مادری که با آغوشی گشاده مانند موج، فرزندش را به آغوش میکشد.
هوش مصنوعی: پدر با شتاب و بیتابی در میان کسانی که نگران و مضطرب هستند، مانند برق در آسمان بهاری در حرکت است.
هوش مصنوعی: شما با سرعت به طرف او میروید، چه بیگانه باشید و چه آشنا، اما ناگهان دیواری بر سرش ظاهر میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که افرادی که دلشان پراکنده و نگران است، به جایی رسیدند که آن گنج گرانبها را در دل خاک مشاهده کردند.
هوش مصنوعی: من به شدت در پی آنها بودم، مانند گردی که به دنبال کاروان میدود و به آنها میرسد.
هوش مصنوعی: در دل زمین، آن سرو را دیدم که به خواب رفته است و سرنوشت را به آرامی در گوشم نجوا میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که از آبش بهرهمند شدی و به گذر از آن به رستگاری رسیدی، دیگر جایز نیست که او را در خاکش قرار دهی.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به قدرت و تاثیر شعله آتش و نمادین بودن آن اشاره دارد. او میگوید که اگر شعلۀ آتش درخشان و پرقدرتی مانند شعلهای روشن باشد، میتوان آن را به راحتی با خاک خاموش کرد، اما نمیتوان آنرا با آب خاموش کرد. این بیان به نوعی حکایت از این دارد که برخی چیزها با روشهای غیرمعمول و غیرمنتظره بهتر حل میشوند و نشان میدهد که برای رسیدن به برخی اهداف، باید از شیوههای متفاوتی استفاده کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که آن نشانه برای مردم آشکار شد، آن صحرا به مانند صحرا در روز قیامت تبدیل شد.
هوش مصنوعی: به خاطر سر و صدای فراوانی که از همه جا بلند شد، مانند دریا که به خاطر طوفانها به جوش میآید، زمین صحرا هم در حال تلاطم و بیقراری شد.
هوش مصنوعی: هر کس که گریه کرد و ناراحت شد، طوفانی به پا کرد، اما این درد و اندوه او برای کسی فایدهای نداشت.
هوش مصنوعی: اگر به پدر ظلمی شود، پسر او این ظلم را تحمل میکند، اما ظلمی که بر پدر روا میشود، بیشتر و شدیدتر از آنچه بر او رفته است.
هوش مصنوعی: مادر از مرگ او بسیار بیقرار بود، اما چون او به خاک سپرده نشد، احساس ناراحتی نمیکرد.
هوش مصنوعی: اگرچه خدمتگزاران او ناراضی شدند، اما از قید و بند خدمت و غلامی رهانیده شدند.
هوش مصنوعی: کسی بعد از مرگش نامی از او نخواهد برد. بله، واقعاً وضعیت بدی دارد آن کسی که مرد.
هوش مصنوعی: با کلمات اندک، او را با هزاران جادو و شعبده از زیر خاک بیرون آوردند.
هوش مصنوعی: در آب چشمهایش او را شستوشو دادند، روحش را بردند و در خاک دفن کردند.
هوش مصنوعی: من زمانی که به او رسیدم، دو بار او را در جایی دیدم که هم زمین و هم آب در آنجا وجود داشت.
هوش مصنوعی: بله، ما همیشه تحت تأثیر نیروهای آسمانی هستیم، مانند اینکه آتش ما را از آب یا خاک جدا میکند.
هوش مصنوعی: در یک صبح زود، در باغ گل، صدای بلبل را شنیدم که در حال خواندن آوازی زیبا بود.
هوش مصنوعی: زندگی در این باغ خوشبختی پایدار نیست و هر سال با رنگ و زیبایی بهار، اندوهی شبیه پاییز برمیگردد.
هوش مصنوعی: عمر گل مانند خواب صبح بسیار زودگذر است و شکوفهها نمایانگر نور ملایم و زیبای مهتاب در صبحگاه هستند.
هوش مصنوعی: در این جهان، چه چیزی جز اشک و حسرت به دست میآید؟ ماتم در دل شمع و روشنایی آن از بین میرود.
هوش مصنوعی: با مردم با نرمش و مدارا برخورد کن، زیرا دنیا و آدمها به طور طبیعی ناسازگار و نامعاند هستند.
هوش مصنوعی: تلاش نکن که تغییر دادن سرنوشت و کارهای آینده به دست ما نیست و در نهایت نتیجهای نخواهیم گرفت.
هوش مصنوعی: کجا میتوان دریا را از زبالهها و علفهای هرز پاک کرد، مانند این که ماهی با جارو به تمیزی آن کمک کند؟
هوش مصنوعی: دو روز زندگی را مغتنم شمار، زیرا که مانند سیل بهاری، زودگذر و ناپایدار است.
هوش مصنوعی: مانند شاخگیاهان، پیمانه را از دستانت رها کن، چون عمر گرانبهایی که داری، باید به درستی مصرف شود.
هوش مصنوعی: شبی، شخصی خوشگذران و خوشمشرب در روزهای سرد زمستان سرگرم بود و ناگهان تابوتی با سرعت میگذشت.
هوش مصنوعی: یکی از او سوال کرد که ای دوست زیبا، چه کسی از عزیزان مرده است؟ او پاسخ داد: آتش!
هوش مصنوعی: سلیم، در حالتی بیخیالی به نظر میرسی و غافل از اینکه خطر و قضا و قدر در کمین توست.
هوش مصنوعی: جهان محل ترسناکی است و آفات و مشکلات زیادی در این سرزمین وجود دارد.
هوش مصنوعی: چرا اینگونه بیخبر و غافل، از زیر دیوار شکسته نشستهای؟
هوش مصنوعی: در این دریای خطرناک و بیرحم، آیا کسی را میشناسی که خداوند دستش را بگیرد؟ در واقع، آیا کسی هست که بتواند این خطرات را کنترل کند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.