گنجور

 
سلیم تهرانی

به حیرتم که ز گلشن چه چیز می‌خواهم

نه گل نه خار به دامن، چه چیز می‌خواهم

چو شمع چیست درین انجمن مرا مقصود

چو آفتاب ز روزن چه چیز می‌خواهم

چو ابر و باد، چه سرگشتهٔ گلستانم

چو برق و مور ز خرمن چه چیز می‌خواهم

نه آتشم من و نه دودم و نه خاکستر

تمام عمر ز گلخن چه چیز می‌خواهم

مثال ماست که می‌گفت کودکی گریان

به مادرش، که بگو من چه چیز می‌خواهم!

سلیم چون به من از بخت بد به جز دشنام

نداد دوست، ز دشمن چه چیز می‌خواهم