گنجور

 
سلیم تهرانی

کنم به جام می اوقات عمر چون جم صرف

دماغ کو که کند کس به کار عالم صرف

مرو به کعبه که می بایدت خمار کشید

شراب می شود اینجا چو آب زمزم صرف

ترا به گلشن روحانیان سروکار است

درین چمن چه کنی آبرو چو شبنم صرف

ز باد دستی ما خضر را نصیبی نیست

که چون حباب کند عمر را به یک دم صرف

نسیم گل به من آرد ز دوزخ و گوید

که در بهشت مکن عمر همچو آدم صرف

علاج زخم دلم ای طبیب مفت نشد

که خونبهای ترا کرده ام به مرهم صرف

چو گل به خنده کسی هرگزم ندید سلیم

به گریه عمر مرا شد چو شمع ماتم صرف