گنجور

 
سلیم تهرانی

زهی نهال خزان دیده ای ز باغ تو شمع

فکنده تیر به تاریکی از سراغ تو شمع

وسیله ای ست مرا در جنون عشق تو گل

فتیله ای ست مرا از برای داغ تو شمع

نفس فتیله ی عنبر به خویش می دزدد

بیان کند چو حدیث گل چراغ تو شمع

شراب و شاهد و گل عرض می کند بر تو

دماغ چند بسوزد پی دماغ تو شمع

نشد ز گریه ی مستانه یک نفس خاموش

سلیم تا شده سرگرم از ایاغ تو شمع