گنجور

 
سلیم تهرانی

زخم دل کم نیست، سامان گر نباشد گو مباش

غنچهٔ گل هست، پیکان گر نباشد گو مباش

کشتی ما چشم دارد بر خطر همچون حباب

چون نسیمی هست، طوفان گر نباشد گو مباش

آنکه وقت کشتن من رحم بر حالم نکرد

بعد قتلم هم پشیمان گر نباشد گو مباش

منصب گلچینی باغی ندارم، در تنم

جامه را چون پوست، دامان گر نباشد گو مباش

زینت ارباب معنی، جوهر ذاتی بس است

لاله در کوه بدخشان گر نباشد گو مباش

هرکجا باشد ز کف مگذار جام می سلیم

سیر قزوین کن، صفاهان گر نباشد گو مباش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode