گنجور

 
سلیم تهرانی

باده، ای عیسی لقا از دست نامحرم مکش

گوهر ناموس را در رشتهٔ مریم مکش

با بد و نیک جهان در دشمنی یکرو مکن

تیغ چون خورشید تابان بر همه عالم مکش

ای که دایم خودفروشی پیشهٔ خود کرده‌ای

خویش را همچون گهر، باری به سنگ کم مکش

در گلستان جهان از لاله همت یاد گیر

کاسه ی سر را قدح کن، می ز جام جم مکش

روز نیک و بد به یک دستور همچون تیر باش

از کشاکش چون کمان ابروی خود درهم مکش

چون گهر گردآوری کن آبروی خویش را

در سبو تا باده داری، منت زمزم مکش

همچو نیلوفر که بیند آفتاب، ای آسمان

روی خود، هرگاه می بینی مرا، درهم مکش

بعد ازین بر صفحه ی ایجاد، ای نقاش صنع

طرح نقش تازه ای کن، صورت آدم مکش

از می گلگون سلیم این توبه و پرهیز چیست

ای گل پژمرده، دامان خود از شبنم مکش