گنجور

 
سلیم تهرانی

بهار در قدح گل می غریب مریز

درین پیاله بجز خون عندلیب مریز

من آن نیم که چو عنقا شوم شکار کسی

به راهم ای فلک این دانه ی فریب مریز

به درد و صاف جهان همچو لاله راضی شو

ز جام خویش ترا آنچه شد نصیب مریز

مکن شتاب که هر کار وعده ای دارد

به بیضه طرح قفس همچو عندلیب مریز

به من جفای تو از روی حکمت است ای دوست

ترا که گفت که خون من ای طبیب مریز

بریز خون من ای ساقی، آن حلال تو باد

ولی شراب به پیمانه ی رقیب مریز

سلیم، تیغ زبان از غلاف بیرون آر

ولیک خون کس از مهر چون خطیب مریز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode