گنجور

 
سلیم تهرانی

بی‌سبب مردم به قید نام و ننگ افتاده‌اند

همچو خیل مور در این راه تنگ افتاده‌اند

در تلاش سوختن، چون کاغذ آتش زده

داغ‌های سینه‌ام با هم به جنگ افتاده‌اند

از زبان‌ها خود چه گویم، گوش‌های دوستان

با سخن همچون گل رعنا دورنگ افتاده‌اند

ما به بند خود گرفتاریم، حال ما مپرس

نیک‌بخت آنان که در قید فرنگ افتاده‌اند

ره کسی بر عذر او نگرفته، مشتاقان سلیم

بی‌سبب دنبال آن آهوی لنگ افتاده‌اند