گنجور

 
سلیم تهرانی

مشاطه را جمال تو دیوانه می کند

کآیینه را خیال پریخانه می کند

خورشید را به کوچه ی زلفت نشد نصیب

آن عشرتی که شبپره ی شانه می کند

سر بر زمین نهد پی نفرین عاقلان

طاعت چنین خوش است که دیوانه می کند

گل چون چراغ چهره برافروخت در چمن

بلبل تلاش منصب پروانه می کند

تسبیح کردن است گر از روی اعتقاد

انگور در کنشت کسی دانه می کند

امشب سلیم، ساقی بزمم خراب ساخت

من مستم، او شراب به پیمانه می کند