گنجور

 
صائب تبریزی

دل را نگاه گرم تو دیوانه می کند

آیینه را رخ تو پریخانه می کند

دل می خورد غم من ومن می خورم غمش

دیوانه غمگساری دیوانه می کند

آزادگان به مشورت دل کنند کار

این عقده کار سبحه صد دانه می کند

ای زلف یار سخت پریشان ودرهمی

دست بریده که ترا شانه می کند

سیلی که خو به گردکدورت گرفته است

در بحر یاد گوشه ویرانه می کند

غافل ز بیقراری عشاق نیست حسن

فانوس پرده داری پروانه می کند

یاران تلاش تازگی لفظ می کنند

صائب تلاش معنی بیگانه می کند