گنجور

 
سلیم تهرانی

به عشق، کار جز از دست من نمی آید

بیار تیشه که از کوهکن نمی آید

فغان که هرکه قدم در حریم عشق نهاد

چو شمع زنده برون ز انجمن نمی آید

چو طفل، گریه ی ما شرح درد پنهان است

سخن مپرس که از ما سخن نمی آید

بیا و بلبل و گل را ز خویش ممنون کن

بهار بی تو به سوی چمن نمی آید

ازان چو طفل بر احوال خویش می گریم

که ریشخند بزرگان ز من نمی آید

بیان لذت لب تشنگی سلیم از شوق

نمی کنیم، که آب از دهن نمی آید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode