سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۸

به عشق، کار جز از دست من نمی آید

بیار تیشه که از کوهکن نمی آید

فغان که هرکه قدم در حریم عشق نهاد

چو شمع زنده برون ز انجمن نمی آید

چو طفل، گریه ی ما شرح درد پنهان است

سخن مپرس که از ما سخن نمی آید

بیا و بلبل و گل را ز خویش ممنون کن

بهار بی تو به سوی چمن نمی آید

ازان چو طفل بر احوال خویش می گریم

که ریشخند بزرگان ز من نمی آید

بیان لذت لب تشنگی سلیم از شوق

نمی کنیم، که آب از دهن نمی آید