گنجور

 
سلیم تهرانی

نه همین تنها مرا چون شمع، آتش قوت کرد

داد تا آبی جهان، خون در دل یاقوت کرد

عمر از بس تلخ شد بر اهل عالم، شوق مرگ

خضر را چون اهل کشتی، زنده در تابوت کرد

نیک و بد را فرق را فرق نتواند کند از یکدگر

پیری از بس این جهان کهنه را فرتوت کرد

گر دل صد پاره ی مرغی به نوک خار دید

باغبان این چمن آن را خیال توت کرد

هند شد همدوش عرش از کبریای من سلیم

جلوه ی من عرصه ی لاهور را لاهوت کرد