گنجور

 
سلیم تهرانی

آهم چو جوش زد، دل ناشاد بشکند

چون شیشه ی حباب که از باد بشکند

نزدیک شد که ناخن شوقم به بیستون

بازار تیز تیشه ی فرهاد بشکند

هرجا کرشمه شیوه ی تعلیم سر کند

شاگرد تخته بر سر استاد بشکند

این بیضه ی دو زرده که خوانندش آسمان

گر دل بود، ز بیضه ی فولاد بشکند

هرگاه پا شکسته شدم در قفس سلیم

بالم دگر برای چه صیاد بشکند