گنجور

 
سلیم تهرانی

مرا معانی کوتاه، دلپسند نباشد

چو کر نمی شنوم تا سخن بلند نباشد

اگر بود ز من آزرده مدعی عجبی نیست

ز مومیایی، راضی شکسته بند نباشد

خراب گرمی هنگامه ی پیاله کشانم

که غیر دانه ی سبحه درو سپند نباشد

به قید عشق درآی و خلاص شو که درین دشت

حصار صید بجز حلقه ی کمند نباشد

کسی که دید ترا، بست دیده از همه عالم

اسیر عشق تو مشکل که چشم بند نباشد

در آن دیار که باشد سلیم رسم جدایی

دم مسیح به بیمار سودمند نباشد