گنجور

 
سلیم تهرانی

چه رنگ ها که ازین سیمتن شکسته شود

چه عهدها که ازین دلشکن شکسته شود

نصیب بود که چون شیشه، توبه را عمری

نگاه دارم و در این چمن شکسته شود

طلسم چرخ که عالم درو گرفتارند

امید هست که در دست من شکسته شود

به کودکی چو پدر دید طالعم را، گفت

چه تیشه ها که ازین کوهکن شکسته شود

ز ذکر توبه خموشم، که این سخن دایم

چو حرف لال، مرا در دهن شکسته شود

سلیم، حرف خزان در چمن بلندمگوی

مباد رنگ گل از این سخن شکسته شود