گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلیم تهرانی

به دل هر چیز بیند عشق آتشخو بسوزاند

ز گرمی در تن بیمار این تب، مو بسوزاند

به هندستان ز ما آیین دیگر در میان آمد

شود عاشق چو خواهد خویش را هندو بسوزاند

رود سوی چمن گر باد دامان نقاب او

به ناف غنچه همچون نافه رنگ و بو بسوزاند

چو لاله هر گل دیبای بستر را بود داغی

ز بس سوزد دلم، هر جا نهم پهلو بسوزاند

ترا خود حسرت چشم سیاهی نیست در خار

پلنگ این داغ ها بگذار تا آهو بسوزاند

سلیم امید دوزخ داردم خوشدل، مگر طالع

پس از مرگم به کام خویش چون هندو بسوزاند

 
sunny dark_mode