گنجور

 
صائب تبریزی

زگرمی خون من جوهر به تیغ او بسوزاند

فروغ لاله من آب را در جو بسوزاند

دل آن طالع کجا دارد کز آن رخسار گل چیند؟

مگر دلهای شب داغی به یاد او بسوزاند

میسر نیست از دنیا گذشتن هر سبکرو را

که این صحرا نفس در سینه آهو بسوزاند

به تیغ خویش رحمی کن نداری رحم اگر برمن

که جوهر را زگرمی خون من چون مو بسوزاند

به داغ ناامیدی خرمن خورشید می سوزد

کجا مشت خس و خار مرا آن رو بسوزاند؟

نگردد آب از سنگین دلی در حلقه چشمش

دو عالم را اگر برق نگاه او بسوزاند

پس از مردن به خاک من گل افشاندن به آن ماند

که با صندل عزیز خویش را هندو بسوزاند

زدود عنبرینش بوی ریحان بهشت آید

سپندی را که صائب آتش آن رو بسوزاند

 
 
 
عرفی

خوش آن محفل که از می گر سرایم رو بسوزاند

به هر جانب که غلتم داغ در پهلو بسوزاند

میا در باغ ما رضوان که نخل آرای این گلشن

به هر جانب که رو آرد، نسیمش رو بسوزاند

لبم گر با ترنم آشنا گردد در این معنی

[...]

قدسی مشهدی

من و آیینه حسنی که تابش را بسوزاند

دلم را سجده‌های گرم او ابرو بسوزاند

دماغم پر شد از سودای آتشپاره‌ای چندان

که شب در کنج تنهایی سرم زانو بسوزاند

دلم را کرد بوی نافه سرگردان به صحرایی

[...]

سلیم تهرانی

به دل هر چیز بیند عشق آتشخو بسوزاند

ز گرمی در تن بیمار این تب، مو بسوزاند

به هندستان ز ما آیین دیگر در میان آمد

شود عاشق چو خواهد خویش را هندو بسوزاند

رود سوی چمن گر باد دامان نقاب او

[...]

سیدای نسفی

مرا هر شب تب هجران آن بدخو بسوزاند

به هر پهلو که گردم بسترم پهلو بسوزاند

به روی صفحه دل هر فسونی را که بنویسم

دچارش گر شوم آن نرگس جادو بسوزاند

نمی دانم کدامین سبز خط در باغ می آید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه