گنجور

 
سلیم تهرانی

در چمن شمشاد من گر شانه بر کاکل زند

باد از هر سو که آید طعنه بر سنبل زند

مهربانی های گل را بین که وقت بیخودی

هردم از شبنم گلابی بر رخ بلبل زند

در طریق عشقبازی از کسی کم نیستم

موج سیلاب غمم پهلو به طاق پل زند

شور سودا در سرش افزون شد از بوی بهار

باغبان خوب است بلبل را به چوب گل زند

کرد تسخیر خراسان و عراق از ساحری

خیمه می خواهد سلیم اکنون سوی کابل زند