بس که بر من چشم او افسون سودا می دمد
جای ناخن، حلقه ی زنجیرم از پا می دمد
هرکه را داغی به دل دیدم، ز حسرت سوختم
هوش از من می برد این گل ز هرجا می دمد
هیچ کس از کار من در راه عشق آگاه نیست
گل اگر بر دست گیرم، خارم از پا می دمد
بس که خار حسرتم بی روی او در دل شکست
همچو گلبن، جای مو، خارم ز اعضا می دمد
جنس سودایی که ما داریم از معموره نیست
این گل خودروی از دامان صحرا می دمد
عشق نگذارد که تأثیری شود ظاهر سلیم
این همه افسون که بر یوسف زلیخا می دمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.