گنجور

 
سلیم تهرانی

بازم از ابر قدح برقی به خرمن ریختند

آتش را از شراب نساب روغن ریختند

کی بود در سوختن سبقت به من خاشاک را؟

رنگ آتشخانه از خاکستر من ریختند

تا گذشتی از چمن دامن کشان چون آفتاب

لاله و گل، رنگ و بوی خود ز دامن ریختند

در بهشت آتش نباشد، بهر بزمش عاشقان

موم دل بگداختند و شمع روشن ریختند

از تماشای رخش برخاست دود از دل سلیم

آتشی در خانه ام از راه روزن ریختند